اسلام و مسئله حکومت در نگاهی به منظومه اندیشه امام خمینی(قد)

ضرورت وجود «حکومت» در جوامع انسانی بدان پایه روشن و معلوم است که احدی در آن تردید نمی کند چه این که در صورت فقدان حکومت تزاحم منافع افراد انسان، پایه های زیست اجتماعی را سست کرده و وصول به منافع فردی و جمعی همگان را منتفی می سازد. از این روی می توان به طور قاطع گفت: هیچ جامعه ای از داشتن حکومتی که امور آن را به سامان کرده و منافع فردی و جمعی آن را تأمین و صیانت کند بی نیاز نیست.
اگر چه شکل حکومت ها در مراحل مختلف تاریخ اجتماعی بشر همواره در تغییر و تبدیل بوده است اما این تغییر و تبدیل خود گواه آن است که بشر در آزمونی بزرگ و تجربه ای گرانسنگ و پر هزینه همواره به سوی شکلی از حاکمیت قدم برداشته است که در عین حفظ کرامت و شأن انسانی او، منافعش را به بهترین شکل تأمین کرده و زندگی او را در تمام جهات به سامان در آورد.

کمتر اندیشمند و فیلسوفی را دنیا می توان یافت که حتی اگر در باب حکومت به تفصیل سخن نگفته است، لااقل نیم نگاهی به حکومت نکرده باشد و برای آن طرح و ایده ای ابراز نکرده باشد. ایده های مختلف در شکل حکومت از مدینه فاضله افلاطون تا سلطنت مطلقه، از حکومتهای توتالیتر تا حکومتهای سوسیالستی، از نظامهای مشروطه تا انواع گوناگون دموکراسی با تمام عرض عریضشان همه و همه شاهدی بر این حقیقتند که بشر به صورت جریانی سیال و متکی بر دانش و تجربه کوشیده است تا به بهترین شکل از حکومت دست یابد اما هرگز به دنبال ایجاد جامعه بی حکومت و آنارشیستی نبوده است و اگر در برهه ای از تاریخ برخی بدین ایده گرائیدند با عدم اقبال بشر مواجه گشته و کاری از پیش نبرده اند.

در این میان ادیان توحیدی نیز از کنار مسئله حکومت به سادگی نگذشته اند و با توجه به رویکرد خاصی که نسبت به انسان و سعادت انسان دارند برای این مسئله اساسی بشر چهارچوبه هایی را معین کرده اند. اگر چه به سختی می توان گفت که ادیان توحیدی هر یک به صورت جزئی چه پیشنهادی برای حاکمیت جوامع بشری ارائه کرده اند اما بی تردید می توان بر این نکته تأکید ورزید که تعالیم ادیان الهی شکلی از حکومت را تأیید کرده اند که بر محور توحید و بر مدار تعالیم آسمانی وحی تشکیل شده باشد.

با ورود به مسئله حکومت در ادیان توحیدی سوالاتی مطرح می شود که به نظر می بایست توسط اندیشمندان و عالمان دینی به عنوان سوالات پیشینی به رسمیت شناخته شده و بدانها پاسخ گفته شود. سوالاتی نظیر: 1- آیا اساساً میان دین و اجتماع نسبتی بر قرار است یا خیر؟ 2- آیا می توان از دین چنین انتظاری داشت یا خیر؟ 3- اگر نسبتی میان دین و مسائل اجتماعی انسان می توان در نظر گرفت آیا دین به اجتماع به عنوان یک واحد اعتباری نظر دارد و احکام اجتماعی دین چنین واحدی را مورد نظر قرار داده است یا آنجا که سخن از تعالیم اجتماعی به میان می آورد در حقیقت این کلّی را به لحاظ افرادش مورد توجه قرار داده است؟ 4-آیا وظیفه دین سامان دهی زیست جمعی انسانها نیز هست یا فقط وظیفه دارد تعالیمی را در اختیار انسان قرار دهد که او با نگاه به آن تعالیم اما مطابق دانش و تجربه خویش حکومت کند؟ 5- در صورتی که بگوییم دین در زمینه حکومت ایده ویژه ای را ارائه می کند آنگاه آیا فرم مخصوصی از حاکمیت را به عنوان فرم حکومت دینی به رسمیت می شناسد یا تنها متکفل بیان چهارچوبه های اساسی حکومت است و می توان هر فرمی را که با این چهارچوبه سازگار باشد به عنوان سازکار مورد تأیید دین لحاظ کرد؟ و ده ها سوال بنیادین مانند اینها که البته پرداختن به تمامی آنها در خورد حوصله و در راستای رسالت این نوشته نیست.

این نوشته بر آن است تا با نگاه به آثار بیانی و بنانی شخصیت بی نظیر دوران معاصر دنیای اسلام حضرت روح اللّه امام خمینی(قد) از یک سوی نگاهی داشته باشد به قرائت ایشان از رابطه میان حکومت و اسلام و از سوی دیگر بنیانهای حکومت اسلامی را در منظر ایشان بررسی نماید.

اسلام و مسئله حکومت

دین و سیاست

پیش از پرداختن به چگونگی رابطه میان اسلام و حکومت از نگاه امام خمینی(قد) ناچار باید به بررسی رابطه دین و سیاست از منظر ایشان پرداخت و نسبت میان دین و سیاست را از نگاه ایشان بررسی کرد.

در این زمینه سه نگاه عمده را می توان در میان عالمان و دین باوران به شماره آورد.

در منظر گروهی از آنان، تنها کارکرد دین عبارت از تعالی معنوی انسانهاست. این منظر که با نادیده گرفتن و اغماض از سیر حرکت انسان در دنیا همراه است، برترین سبب در مسیر تعالی روح انسان را زهد ورزیدن در برابر مظاهر زندگی طبیعی و بی توجهی به آنها می داند. بر اساس این دیدگاه پرداختن به امور دنیا خصوصا در امور مربوط به حکومت نه تنها با هدف دین سازگار نیست بلکه موجب تنزل مقام معنوی و سقوط از قداست دینی است. این دیدگاه که پیش از انقلاب اسلامی در حوزه های علمیه و میان طلاب نیز راه پیدا کرده بود، از مجموع تعالیم دینی به امور معنوی – عبادی و در نقطه اوج خود، به احکام فرعی شرعی آن هم اغلب در حوزه امور شخصی بسنده کرده بود. در این نوع تلقی از دین، میان سیاست و دینداری نسبتی معکوس برقرار بود بدین معنی که هر کس به میزانی که از حوزه مسایل سیاسی و اجتماعی فاصله بیشتری می گرفت و زاهدانه از آن دامن در می کشید به مراتب قدس و تقوی نزدیکتر بود و بالعکس آنان که به امور سیاسی و اجتماعی می پرداختند با کراهت و طرد و دفع رو به رو می شدند چرا که (کار قیصر را به قیصر) وا ننهاده و به جای کناره گیری از این امور بدان روی آورده بودند و به همین سبب شایسته مذمت و بی اعتنایی بلکه گاه لایق بی احترامی دانسته می شدند.

گروه دیگری کارکرد دین را تنها در تعالی دینی و معنوی مؤمنان خلاصه نمی کردند و معتقد بودند که دین شامل مجموعه ای از تعالیم دنیوی و اخروی است که هم امور اجتماعی و سیاسی مردمان را سامان می دهد و هم ارتقاء معنوی آنها را تضمین می نماید. اما این گروه از مؤمنان اهل علم، تنها امامان معصوم(ع) را با عنوان «ساسة العباد»
-سیاستگذاران بندگان خدا – می شناختند و از این روی به ضرورت سیاست معصومانه معتقد بودند بدین معنی که پرداختن به امور سیاسی و اجتماعی جامعه را در انحصار رهبران معصوم دین می دانستند و ورود هر غیر معصومی به امر حکومت را فساد انگیز و نابایسته می دیدند. آنان بر این باور بودند که چون هیچ غیر معصومی از خطا مصون نیست اگر افرادی – ولو از عالمان دین و مؤمنان زبده باشند – با نام دین پا به عرصه مسایل سیاسی و اجتماعی بگذارند لاجرم خطاهایی مرتکب خواهند شد و آنگاه این خطاها در منظر عموم مردم به پای دین و تعالیم دینی نوشته می شود. از این روی بر این باور بودند که در عصر غیبت باید از رویکرد به امور سیاسی پرهیز کرد و به امور فردی دینی یا حداکثر به آن دسته از امور اجتماعی که با امر سیاست شانه به شانه نمی زنند بسنده کرد.

اما نزد گروهی دیگر و از جمله آنها از منظر امام خمینی(قد) اسلام دین جامعی است که به هیچ روی به تعالی معنوی اهل ایمان بسنده نکرده و منحصراً آن را وجهه همت خود قرار نداده است بلکه از نگاه دین، تعالی معنوی و روحی جامعه از رشد و تعالی زندگی طبیعی و حیات اجتماعی و سیاسی زندگی روزمره مردمان آغاز می‌شود. ایشان ارتقاء معنویت جامعه اسلامی را در گرو ایجاد ساختاری سیاسی اجتماعی بر مبنای تعالیم اسلام می‌دانستند. جامعه ای که بر اساس معیارها و ضوابط دینی شکل گرفته و بی آنکه دچار تنگ نظری یا بی مبالاتی شود امور فردی، اجتماعی و سیاسی خویش را بر وفق تعالیم اسلام سامان دهد. ایشان معتقد بود دینی که خود را آخرین و جامعترین دین و پیام سعادت بخشش را آخرین پیام آسمانی معرفی می کند نمی تواند به زندگی متغییر بشر و نیازهای مختلف او در روند حیات مادیش بی توجه بوده و مؤمنان را برای مدت نا معیّن عصر غیبت به دست حوادث و تحولات بسپارد و عنان اداره زندگی اجتماعی آنان را به دست گروه ها یا افرادی بسپارد که در خوش بینانه ترین حالت، ممکن است با دین سر ناسازگاری نداشته باشند اما در عین حال نسب به ارتقاء و اعتلای فرهنگ و باورهای دینی نیز فاقد انگیزه ای ندارند.

ایشان با استفاده از عناصر بسیاری همچون ادله عقلی، کلامی، فقهی و شواهد تاریخی موجود در منابع دینی، به این نتیجه می رسند که میان دین و سیاست هرگز نمی تواند تفکیک و جدایی وجود داشته باشد به گونه ای که می توان رابطه میان دین و سیاست را در منظومه فکری امام رابطه «این همانی» دانست.

ایشان معتقدند اسلام در طول حیات پیامبر اکرم(ص) نظامهای مختلف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود را بر اساس روش خاصی شکل داده و مجموعه آن را به عنوان نظام سیاسی واحدی برای سامان دادن به امور انسانها معرفی می نماید. از نگاه امام خمینی(قد) معرفی نظام سیاسی توسط اسلام هرگز به عنوان یک پیشنهاد یا تئوری سیاسی در کنار سایر نظامهای سیاسی و اجتماعی معرفی نشده است بلکه اسلام تنها این نظام سیاسی را به رسمیت شناخته و هیچ ساختار دیگری را که با این تعالیم ناسازگار باشد به رسمیت نمی شناسد.

« اسلام از هنگام‏ ظهورش‏ متعرض نظامهاى حاكم در جامعه بوده و خود داراى سيستم و نظام خاص اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى بوده است كه براى تمامى ابعاد و شئون زندگى فردى و اجتماعى قوانين خاصى وضع كرده است و جز آن را براى سعادت جامعه نمى‏پذيرد. مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان مى‏گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن؛ به او مى‏گويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه تنظيم كنى، و حتى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى را برقرار نمايد. هيچ حركت و عملى از فرد و يا جامعه نيست مگر اينكه مذهب اسلام براى آن حكمى مقرر داشته است» [صحیفه امام، ج5، ص389]

‏ایشان به تفاوت بسیار میان تعداد آیات و روایاتی که به امور عبادی پرداخته اند و آیات و روایاتی که به امور سیاسی و اجتماعی می پردازند اشاره کرده و آن را شاهد دیگری بر توجه اسلام به امور سیاسی اجتماعی می دانند.
براى اينكه كمى معلوم شود فرق‏ ميان‏ اسلام‏ و آنچه‏ به عنوان اسلام معرفى مى‏شود تا چه حد است، شما را توجه مى‏دهم به تفاوتى كه ميان «قرآن» و كتب حديث، با رساله‏هاى عمليه هست:

« قرآن و كتابهاى حديث، كه منابع احكام و دستورات اسلام است، با رساله‏هاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى‏شود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى مى‏تواند داشته باشد بكلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث، كه حدود پنجاه كتاب‏ است و همه احكام اسلام را در بردارد، سه- چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، و سياست و تدبير جامعه است.»  [ولايت فقيه و حكومت اسلامى، ص11]

گفتنی است که با بررسی مجموع آثار به جای مانده از بیان و بنان امام خمینی(س) می توان مقصود ایشان را از واژه « سیاست » به روشنی دریافت و با توجه به آن، از در افتادن به اشتباهات و خطاهای ناشی از اشتراک لفظی واژه «سیاست» مصون ماند. بر پایه شواهد بسیاری که در آثار بیانی و قلمی امام خمینی(س) یافت می شود می توان چنین گفت که واژه سیاست از منظر ایشان به معنای « تدبیر امور مختلف و شئون متعدد جامعه از طریق تشکیل حکومت بر مدار تعالیم اعتقادی، اخلاقی و فقهی اسلام و پیاده سازی احکام شریعت به منظور نیل به سعادت همه جانبه بشر» است. بنا بر این حمل واژه سیاست در سخنان امام به سایر معانی رایج در مباحث سیاسی نوعی مصادره به مطلوب است که زمینه ساز مغالطات فروان و سوء فهم از دیدگاه دینی و سیاسی ایشان می شود.  با توجه به این که ارائه تمامی شواهدی که می تواند ما را به چنین تعریفی رهنمون شود در حوصله این مقاله نمی گنجد به بیان دو نمونه بسنده می کنیم.

« سياست‏ خدعه‏ نيست، سياست يك حقيقتى است، سياست يك چيزى است كه مملكت را اداره مى‏كند؛ خدعه و فريب نيست؛ اينها همه‏اش خطاست. اسلام، اسلام سياست است، حقيقتِ سياست است، خدعه و فريب نيست» ‏[صحیفه امام، ج10، ص125]

«سياست‏ اين‏ است‏ كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد، و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست‏.» ‏[تفسیر سوره حمد،ص246]

ضرورت حکومت اسلامی

آنچنان که پیش از این اشاره شد رابطه دیانت با سیاست در نگاه امام خمینی(قد) رابطه عینی و این همانی است. این رابطه به شکلی ضروری به حرکت برای ایجاد حکومتی بر پایه تعالیم اسلامی منجر می شود. به دیگر سخن در منظومه اندیشه امام خمینی(قد) برای اثبات ضرورت ایجاد حکومتی اسلامی به هیچ دلیل مجزایی از نفس باور به تعالیم دینی محتاج نخواهیم بود. بر این اساس نفس شناخت و باور به تعالیم اسلامی، وجود حکومتی بر پایه تعالیم دین را لازم و ضروری می سازد چرا که در غیر این صورت رابطه عینیت و این همانی سیاست و دین، رابطه ای لغو و بیهوده خواهد بود در حالی که مفروض هر دینداری از چنین فرضی به دور است.

در عین حال امام خمینی(قد) در سخنان متعددی کوشیده اند تا از راه های مختلف این ضرورت را اثبات کنند و فارغ از حجت و برهان قاطع خویش (عینیت دین و سیاست) از طرق دیگر نیز آن را به اثبات رسانند. آنچه در ذیل می‌آید نمونه ای از این تلاشهاست.

حکم عقل بر ضرورت ایجاد حکومت

اگر چه ایشان در این بیان به اثبات ضرورت و اصل وجود حاکمیت از منظر عقل می پردازند اما با ارجاع به افق نگاه امام، می توان گفت که این مسئله به عنوان یکی از مقدمات استدلال بر ضرورت تشکیل حکومتی اسلامی لحاظ می شود.  چه این که وقتی داشتن یک حکومت نزد عقل ضروری است لاجرم امر حکومت میان تشکیل حکومتی غیر اسلامی یا اسلامی دائر خواهد شد و امتی که به اسلام ایمان و باور دارد – به عنوان یکی از لوازم این باور و ایمان-  با وجود شرایط و امکان ایجاد حکومتی اسلامی نمی تواند به حکومتی غیر اسلامی تن‌بدهد.

«از احکام روشن عقل که هیچ کس انکار آن را نمی تواند بکند آن است که در میانه بشر قانون و حکومت لازم است و عائله بشر نیازمند به تشکیلات، نظامنامه ها، ولایت و حکومتهای اساسی است.» [کشف اسرار، ص 181]

ضرورت حکومت در قرآن

امام خمینی(قد) در بیانات و مکتوبات متعددی به آیات مختلفی از قرآن کریم استناد کرده و بر پایه آن استنادها ضرورت ایجاد حکومت اسلامی را اثبات می کنند. ایشان بر اساس استناد به آیه 25 سوره مبارکه حدید، برپا کردن حکومتی برمدار احکام و دستورات خدای سبحان را یکی از مهمترین وظایف انبیاء بر می شمارند. ایجاد حکومتی اسلامی که عدل را در میان مردمان بگستراند و احکام اسلامی را برای تضمین و تأمین عدالت در میان آنها به موقع اجرا بگذارد از نتایجی است که ایشان از آیه مزبور و انضمام برخی آیات احکام اجتماعی به آن به دست می دهند. ایشان پیامبران را تنها مأمور ابلاغ ندانسته و ضرورت اجرای احکام الهی را مستلزم ضرورت اقدام برای ایجاد حکومت بر می شمارند.

« در حقيقت، مهمترين‏ وظيفه‏ انبيا (ع) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهى ملازمه دارد. چنانكه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ.» هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير است. خواه نبى خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم (ص)، و خواه پيروانش پس از وى توفيق به تشكيل حكومت و برقرارى نظام عادلانه اجتماعى را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب «خمس» مى‏فرمايد: «وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ …. » يا درباره «زكات» مى‏فرمايد: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً … »  يا درباره «خراجات» دستوراتى صادر مى‏فرمايد، در حقيقت رسول اكرم (ص) را نه براى فقط بيان اين احكام براى مردم، بلكه براى اجراى آنها موظف مى‏كند. همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند. مالياتهايى نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجراى حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسى ماليات دولت اسلامى را حيف و ميل نمايد.[ولايت فقيه،حكومت اسلامى،ص70]

ضرورت حکومت اسلامی در سنت و سیره

از دیگر مستندات امام خمینی(قد) بر ضرورت ایجاد حکومت بر مدار تعالیم اسلامی، سنت و سیره پیامبر اعظم (ص) و امامان معصوم(ع) است.

ایشان ضمن آنکه بر مسئله حاکمیت پیامبر اکرم(ص) و ایجاد ساختار حکومتی توسط ایشان تکیه می کنند، مسئله تعیین حاکم پس از پیامبر(ص) را نیز دلیل دیگری بر ضرورت استمرار حکومت اسلامی برمی شمارند.

« سنت‏ و رويه‏ پيغمبر اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است زيرا: اولًا، خود تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهى مى‏دهد كه تشكيل حكومت داده، و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است .والى به اطراف مى‏فرستاده؛ به قضاوت مى‏نشسته، و قاضى نصب مى‏فرموده؛ سفرايى به خارج و نزد رؤساى قبايل و پادشاهان روانه مى‏كرده؛ معاهده و پيمان مى‏بسته؛ جنگ را فرماندهى مى‏كرده. و خلاصه، احكام حكومتى را به جريان مى‏انداخته است.

ثانياً، براى پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم (ص) تعيين حاكم مى‏كند، به اين معناست كه حكومتْ پس از رحلت رسول اكرم (ص) نيز لازم است. و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرمان الهى را ابلاغ مى‏نمايد، ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى‏رساند. [ولايت فقيه،حكومت اسلامى، ص : 26]

ایشان اصل «ولایت» در احکام و تعالیم اسلامی را به معنای جعل حاکمیت و حکومت در اسلام می دادند و بدین سان نصب حضرت امیرمؤمنان در غدیر خم را به معنای نصب ایشان به مقام امامت ندانسته اند. از منظر امام خمینی(قد) آنچه پيام واقعه غدير‌خم بوده است نه اعلام امامت حضرت علي(ع) که اعلان شأن حکومت سياسي و ارائه الگويي کامل در جهت حاکميت اسلامي است. از منظر امام خميني(قد) اسلام ديني جامع و واقع‌نگر است که براي هدايت و سعادت بشر در دنيا و آخرت فرو فرستاده شده است و آباد کردن دنياي انسانها بر اساس تعاليم الهي اسلام، جز از طريق ايجاد حاکميتي که در خدمت اجراي تعاليم اسلامي باشد حاصل نخواهد شد. امام خميني(س) معناي بزرگ پيام غدير‌خم را عينيت دين و سياست معرفي مي‌کنند و بر اين باورند که مسأله حکومت اسلامي، معناي اصيل ولايتي است که از سوي خدا توسط پيامبر اکرم(ص) براي امير المؤمنين علي (ع) ابلاغ شد. به ديگر سخن آن ولايتي که در روز غديرخم براي حضرت امير(ع) ثابت شد، حکومت  است. به اين معني که اسلام ايجاد و اداره حکومت را نه تنها از حوزه دين بيرون نمي‌داند بلکه آن را در مرتبه‌اي ما فوق فروع دين و سبب احياء آن معرفي مي‌کند و با نصب حضرت علي(ع) که پيش از اين داراي مقام امامت و ولايت کبري بوده است در حقيقت نمونه و طرازي را معين مي‌کند که تا قيامت ميزان سنجش فهم انسانها از اسلام ناب و معيار روش حکمراني حاکمان اسلامي باشد.

«ولايت اصلش‏ مسئله‏ حكومت‏ است‏، حكومت هم اين طورى است، حكومت حتى از فروع هم نيست.آن چيزى كه براى ائمه ما قبل از غدير و قبل از همه چيزها بوده است، اين يك مقامى است كه مقام ولايت كلى است كه آن امامت است كه در روايت هست كه‏ «الْحَسَنُ وَ الْحُسَين امامان قاما اوْ قَعَدا» وقتى قعد است كه امام نيست. امام به معناى حكومت نيست، آن يك امام ديگرى است و آن مسئله ديگرى است. آن مسأله، مسئله‏اى است كه اگر او را كسى قبول نداشته باشد اگر آن ولايت كلى را قبول نداشته باشد، اگر تمام نمازها را مطابق با همين قواعد اسلامى شيعه هم بجا بياوريد باطل است، اين غير حكومت است آن در عرض اينها نيست، آن از اصول مذهب است، آنى است كه اعتقاد به او لازم است و از اصول مذهب است. و انحرافى كه پيدا شده است- علاوه بر همه انحرافات- همين انحراف است كه ما باور كرديم كه سياست به ما چه ربط دارد. غدير آمده است كه بفهماند كه سياست به همه مربوط است، در هر عصرى بايد حكومتى باشد با سياست، منتها سياست عادلانه كه بتواند به واسطه آن سياست اقامه صلاة كند، اقامه صوم كند، اقامه حج كند، اقامه همه معارف را بكند و راه را باز بگذارد براى اينكه صاحب افكار، يعنى آرام كند كه صاحب افكار، افكارشان را با دلگرمى و با آرامش ارائه بدهند.
بنا بر اين، اين طور نيست كه ما خيال كنيم كه ولايتى كه در اينجا مى‏گويند، آن امامت است و امامت هم در عرض فروع دين است، نخير؛ اين ولايت عبارت از حكومت است، حكومت مجرى اينهاست.»
[صحيفه امام، ج‏20، ص 115]

حکومت اسلامی ، جمهوری اسلامی

بر اساس آنچه گذشت تردید نمی ماند که باور به حکومت اسلامی در منظومه اندیشه امام خمینی(قد) یکی از اصول و محکمات بینش و تعالیم اسلامی است که به هیچ روی نمی توان آن را نادیده گرفت یا تأویل کرد. بی تردید آنان که خود را همسو با اندیشه های امام خمینی(قد) می دانند نمی توانند از مسئله حاکمیت اسلامی عبور کرده و عنان حکومت را به اندیشه های سکولاریستی واگذار نمایند یا در ضرورت ایجاد حکومت اسلامی به تساهل و تسامح برسند مگر آنکه لا اقل این اصل بنیادین در اندیشه دینی امام را انکار کرده و از آن روی بگردانند.
سوال دیگری که باید برای پاسخ به آن در آثار به جای مانده از امام خمینی(قد) به جستجو پرداخت مسئله شکل و فرم چنین حکومتی است. پیشتر اشاره شد که اگر اصل حکومت اسلامی ثابت گردد آنگاه باید به این پرسش پاسخ داد که آیا نظام سیاسی حکومت اسلام در چهار چوبی مشخص و غیر منعطف تعریف می شود یا می توان با رعایت اصول آن و به فراخور مختصات زمانی و مکانی در شکلهای متناسب دیگری به تشکیل حکومت اسلامی مبادرت ورزید؟

از همان روزهای آغازین پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی پیشنهادات مختلفی برای چگونگی شکل حکومت اسلامی مطرح می شد. در این پیشنهادها گاه حکومت اسلامی مساوی با نفی هرگونه کثرت گرایی و اثبات ضرورت جریان تمام امور حکومت از مبداء حاکم حکومت اسلامی دانسته شده بود و گاه در قرائت دیگری تمام مسئولان قوا وکلا و کارگزاران حاکم اسلامی دانسته شده و تفکیک قوا را امری خارج از چهارچوبه تعالیم اسلامی معرفی می کردند همانطور که برخی دیگر پیشنهادها از ضرورت مقید شدن عنوان حکومت اسلامی به قید دموکراتیک سخن می راندند.

در این میان امام خمینی(قد) با اصرار بر عنوان «جمهوری اسلامی» و دفاع از آن علاوه بر نفی انحصار حکومت اسلامی در قالب سایر پیشنهادها و طرد پیشنهاد افزودن قیودی که توهم فقدان آنها را در متن حکومت اسلامی ایجاد می کرد، جمهوری اسلامی را به معرض رأی عموم ملت گذاردندو نظام اسلامی نوپا را با چنان عنوانی بنیاد نهادند.

«اما شكل‏ حكومت‏ ما، جمهورى اسلامى است. جمهورى به معناى اينكه متكى بر آراى اكثريت است و اسلامى براى اينكه متكى به قانون اسلام است»‏ [صحيفه امام، ج‏5، ص 181]

اما جمهورى، به همان معنايى است كه همه‏ جا جمهورى‏ است‏. لكن اين جمهورى بر يك قانون اساسى‏اى متكى است كه قانون اسلام است. اينكه ما جمهورى اسلامى مى‏گوييم براى اين است كه هم شرايط منتخب و هم احكامى كه در ايران جارى مى‏شود اينها بر اسلام متكى است، لكن انتخاب با ملت است و طرز جمهورى هم همان جمهورى است كه همه جا هست‏.  [صحيفه امام، ج‏4، ص 479]

بی تردید این رفتار امام بانضمام  فرمایشات متعدد ایشان در خصوص آن سرپل مطمئنی برای ورود، تحلیل و پاسخ به سؤال پیشین در منظومه اندیشه امام خمینی(قد) است.

به قوت می توان ادعا کرد که نظام سیاسی اسلام از نگاه امام خمینی(قد) عبارت از چهارچوبه موسعی است که با ضرورتهای زمانی و مکانی قابل انعطاف و انطباق بوده و می تواند در اشکال مختلفی که با اصول آن ساختار سیاسی سازگار باشد در قالبهای مختلف  ظهور پیدا کند. چه اینکه برخی بر این باور بوده اند که ساختار نظام سیاسی اسلام همواره ساختاری مبتنی بر خلافت و مدیریت متمرکز است که از بالا و مقام صاحب امر حکومت جریان یافته و مردمان را به عنوان رعیت واجد شأن قبول و اطاعت و فاقد شأن دخالت و حضور در ساختار قدرت می بیند.
از منظر امام، جمهوریت که به معنای ضرورت مقبولیت حکومت در نزد مردم و حضور اراده و خواست آنها در اداره حکومت و حق دخالت آنها در تعیین سرنوشت است نه تنها امری تحمیل شده بر ساختار حکومت اسلامی نیست بلکه از زمره ذاتیات تعالیم سیاسی اسلام است.

« اما آن دمكراتيكش را، حتى پهلوى اسلامش بگذاريد، ما قبول نداريم. علاوه من اين را در يكى از حرفهايم گفتم كه اينكه ما قبول نداريم براى اينكه اين اهانت به اسلام است. شما اين را پهلويش مى‏گذاريد معنايش اين است كه اسلام دمكراتيك نيست. و حال آنكه از همه دمكراسيها بالاتر است اسلام. از اين جهت ما اين را قبول نمى‏كنيم. اصلًا شما پهلوى اين بگذاريد، مثل اين است كه بگوييد كه جمهورى‏ اسلامى‏ عدالتى‏. اين توهين به اسلام است‏. [صحيفه امام، ج‏11، ص 459]

بر پایه آنچه گذشت و با تصریحاتی که امام خمینی(قد) از معنای جمهوریت در ترکیب جمهوری اسلامی ارائه می کنند به خوبی روشن می شود که مسئله انتخابات و تعیین مسئولین مختلف قوای سه گانه به شکلی مستقیم یا غیر مستقیم توسط مردم، نه تنها با مختصات نظام سیاسی اسلام منافات ندارد بلکه به خوبی می تواند با ساختار سیاسی نظام حکومتی اسلام سازگار باشد.

ولایت فقیه جامع الشرایط، رکن رکین حکومت اسلامی

همانطور که جمهوریت را می باید یکی از ارکان حکومت اسلامی در اندیشه امام خمینی(قد) به شمار آورد، رهبری عالیه فقیه عادل و جامع الشرایط که تحت عنوان فقهی (ولایت فقیه) بازشناسی می شود نیز از ارکان اساسی حکومت اسلامی در اندیشه امام خمینی(قد) است و همانطور که عبور از جمهوریت و بعد مردمی حکومت اسلامی ساختار سیاسی نظام اسلامی منظور امام خمینی(قد) را مختل می سازد عبور از رکن رکین ولایت فقیه نیز آن را دچار انحراف و خروج از عنصر اسلامیت خواهد کرد و در نتیجه حذف هر یک از این دو مؤلفه در حقیقت عبور از اندیشه سیاسی اسلام در نگاه امام خمینی(قد) است.

اگر چه بررسی چند و چون این رکن قویم حکومت اسلامی در اندیشه تابناک امام خمینی(قد) از حوصله این مقاله و مجال کوتاه آن فراتر است اما نمی توان بدون اشاره به برخی از ویژگی های این اصل اصیل این نوشته را به انجام رسانید.
ولایت فقیه در نگاه امام خمینی(قد) در حقیقت استمرار شئون عمومی و اختیارات حکومتی رسول اللّه(ص) به عنوان حاکم اسلامی در عصر غیبت است.

«اين‏ توهم‏ كه‏ اختيارات‏ حكومتى رسول اكرم (ص) بيشتر از حضرت امير (ع) بود، يا اختيارات حكومتى حضرت امير (ع) بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضايل‏ حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم است؛ و بعد از ايشان فضايل حضرت امير (ع) از همه بيشتر است؛ لكن زيادى فضايل معنوى اختيارات حكومتى را افزايش نمى‏دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و ديگر ائمه، صلوات اللَّه عليهم، در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است؛ منتها شخص معينى نيست، روى عنوانِ «عالم عادل» است.

وقتى مى‏گوييم ولايتى را كه رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم (ص) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است.

«ولايت»، يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏اى خطير است.» [ولايت فقيه،حكومت اسلامى، ص50]

به رغم آنچه برخی ناآشنایان با اندیشه امام یا دوستان نادان و دشمنان کینه جوی ولایت فقیه ترسیم می کنند، ولایت فقیه آنچنان که در اندیشه امام خمینی(قد) جلوه می کند هرگز با استبداد و خودکامکی نسبتی ندارد و نه تنها دامانش از چنین خصالی منزه و مبراست بلکه حافظ  نظام سیاسی اسلام از در افتادن به دامان دیکتاتوری و قانون شکنی و نگهبان حدود و ثغور احکام اسلام و مصالح عامه جامعه اسلامی و دیدبان بیدار رعایت عدالت در تمامی ارکان حکومت است.

«من به همه ملت، به همه قواى انتظامى، اطمينان مى‏دهم كه امر دولت اسلامى، اگر با نظارت فقيه و ولايت‏ فقيه‏ باشد، آسيبى بر اين مملكت نخواهد وارد شد. گويندگان و نويسندگان نترسند از حكومت اسلامى، و نترسند از ولايت فقيه. ولايت فقيه آن طور كه اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده‏اند به كسى صدمه وارد نمى‏كند؛ ديكتاتورى‏ به وجود نمى‏آورد، كارى كه بر خلاف مصالح مملكت است انجام نمى‏دهد، كارهايى كه بخواهد دولت يا رئيس جمهور يا كس ديگرى بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مى‏كند، جلوگيرى مى‏كند.» [صحيفه امام، ج‏10، ص58]

ولایت فقیه در اندیشه امام خمینی(قد) از چنان جایگاه بلندی برخوردار است که هر فقیهی شایسته احراز آن مقام نخواهد بود چه این که احراز آن جایگاه نیز هرگز به معنای ثبوت مادام العمر این جایگاه برای فقیه حاکم نیست زیرا ولی فقیه می باید در بدو تصدی این جایگاه و در استمرار آن واجد شرایطی باشد که هرگونه خلل به این شرایط موجب سقوط مشروعیت او گردیده و هرگونه تصرف او پس از آن را به تصرفات طاغوتی و غاصبانه بدل خواهد کرد.

وجود همین شرایط و ویژگی هاست که ولایت فقیه را عامل حفظ و انسجام وحدت و یکپارچگی امت اسلام می سازد و مردم را در تبعیت از رهبری های او به اطمینان می رساند.

« حضرت امير المؤمنين (ع) به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهاى حكومت به خصال‏ لازم‏ حاكم‏ اشاره مى‏فرمايد:

« الّلهُمَّ انّى أَوَّلُ مَنْ انابَ وَ سَمِعَ وَ أَجابَ. لَمْ يَسْبِقْنى إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صلّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِه بِالصّلاةِ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنّهُ لا يَنْبَغى انْ يَكُونَ الْوالي عَلَى الْفُروُجِ وَ الدّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الأَحْكامِ وَ إِمامَةِ الْمُسلِمينَ الْبَخيلُ. فَتَكُونَ فى أَموالِهِمْ نَهمَتُهُ. خدايا، من اولين كسى بودم كه رو به تو آورد؛ و (دينت را كه بر زبان رسول اللَّه (ص) جارى شد) شنيد و پذيرفت. هيچ كس جز پيغمبر خدا (ص) در نمازگزاردن بر من سبقت نجست. و شما مردم خوب مى‏دانيد كه شايسته نيست كسى كه بر نواميس و خونها و درآمدها و احكام و قوانين و پيشوايى مسلمانان ولايت و حكومت پيدا مى‏كند بخيل باشد تا بر اموال مسلمانان حرص ورزد.

و لَا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ.

و بايد كه جاهل (و ناآگاه از قوانين) نباشد تا از روى نادانى مردم را به گمراهى بكشاند.

وَ لَا الْجافِى فيقطعَهم بِجَفائِهِ، وَ لَا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فيَتَّخِذ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ.

و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنند. و نيز بايد كه از دولتها نترسد تا با يكى دوستى و با ديگرى دشمنى كند.

وَ لَا الْمُرْتَشى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بها دُونَ الْمَقاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطَّلَ لِلسُّنَةُ فَيُهْلِكَ الامَّةَ.
و بايد كه در كار قضاوت رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد را پايمال كند و نگذارد حق به حقدار برسد. و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهى و نابودى نرود.

درست توجه كنيد كه مطالب اين روايت حول دو موضوع دور مى‏زند: يكى «علم»، و ديگرى «عدالت». و اين دو را خصلت ضرورى «والى» قرار داده است. در عبارت و لا الجاهل فيضلّهم بجهله روى خصلت «علم» تكيه مى‏كند. و در ساير عبارات روى «عدالت»، به معناى واقعى، تأكيد مى‏نمايد. عدالت به معناى واقعى اين است كه در ارتباط با دول و معاشرت با مردم و معاملات با مردم و دادرسى و قضا و تقسيم درآمد عمومى، مانند حضرت امير المؤمنين (ع) رفتار كند؛ و طبق برنامه‏اى كه براى مالك اشتر و در حقيقت براى همه واليان و حكام، تعيين فرموده است‏ ؛ چون بخشنامه‏اى است عمومى كه فقها هم اگر والى شدند بايستى دستور العمل خويش بدانند. [ولايت فقيه،حكومت اسلامى، ص 56]

اگر چه سخن درباره ولایت فقیه از منظر امام خمینی(قد) در این مختصر به انجام نمی رسد اما به هر روی این یک حقیقت است که امام خمینی(قد) نخستین و شاید تنها فقیهی است که بر پایه قرائتی روزآمد اما مستحکم و متقن از تعالیم اسلام آن را به عنوان مکتبی جامع و همه جانبه مدّ نظر قرار داد و آن را از حدود یک نظریه علمی بیرون آورده و در شکل ساختار نظام جمهوی اسلامی به اجرا گذارد.

اکنون باید به این مسئله عطف توجه کرد که این بنیاد مرصوص اگر چه با خون هزاران شهید و مجاهد پاسداری شد اما برای بقاء و دوامش همواره نیاز به نگهبانی و صیانت از ارکان آن در برابر هرگونه تحریف، تغییر و تبدیل است و این وظیفه اگر چه متوجه احاد افراد جامعه اسلامی است اما بیش از هر فرد و هر گروه متوجه اندیشمندان و بزرگان حوزه و دانشگاه است. وظیفه ای که اهمال در آن موجب خواهد شد تا انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیافتد، آفتی که بارها از سوی امام خمینی(قد) بدان هشدار داده شده بود.

امام خمینی(قدس سره) و اسلام بدون مرز

تعیین حدود مرزهای جغرافیایی و سیاسی، تاریخی به بلندای تاریخ تشکیل اولین اجتماعات بشری دارد. در طول تاریخ صاحبان قلمروها یا به گسترش مرزهای خویش اندیشیده اند یا کوشیده اند تا آن را از خطر هجوم جهانگشایان حفظ کنند گوئی که مرزهای قرار دادی میان جوامع مختلف خطوی بوده اند که بخشی از هویت آنان را می ساخته است. از این روست که هجوم به مرزهای دیگر جوامع همواره برای مردمانی که به آن سرزمین و محدوده قلمروشان یا به عبارت دیگر به هویت جمعی خود عشق می ورزیده اند نامیمون و نا مطلوب بوده است.

این مرزهای مقبول و هویت پدیدار آمده از آن هرچند توانسته اند در برابر بسیاری از مداخلات انسانی در محدوده خود جلوگیری کنند اما هرگز نتوانسته اند موج برخواسته از اندیشه و تفکر را در خویش محدود کنند یا راه را بر ورود آن ببندند. سخنهای برخواسته از افکار صاحبان اندیشه چنان مرزهای جغرافیایی، نژادی، سیاسی و فرهنگی را در می نوردد و با مخاطبان تازه خویش در فرسنگها دورتر از خواستگاه طبیعی آن پیوند بر قرار می کند که گویا هرگز فاصله ای میان آنها نبوده است. نفوذ اندیشه های فلاسفه بزرگ یونان به ورای مرزهای جغرافیایی و ورود اندیشه های متفکران اسلامی به غرب و طرح گفتمان دانشمندان مغرب زمین در شرق همه و همه نمونه ای از این مرز ناپذیری است. در این میان سهم ادیان و مذاهب نیز بسیار قابل توجه است. چنان که پیام وتعالیم ادیان توحیدی هرگز به محدوده خاور میانه که مهد آنها بوده اند منحصر نشد و امروز شرق تا غرب عالم را تحت نفوذ خویش دارد.

اسلام نیز به عنوان آخرین پیام آسمانی اگر چه مرزهای جغرافیایی و سیاسی برخواسته از هویت جمعی انسانها را به عنوان یکی از قراردادهای عقلایی بشر محترم می داند اما برای پیام خویش مرزی نمی شناسد. حدود قلمرو تعالیم اسلامی به گستردگی حضور انسان است، هر جا انسان جستجوگری وجود دارد که تشنه حقیقت است مجال عرضه تعالیم اسلامی نیز هست.

اما به راستی چه نسبتی میان تعالیم اسلامی و مرزهای سیاسی، نژادی و فرهنگی وجود دارد؟ آیا انسان مخاطب اسلام تنها همان انسانی است که در قلمرو جغرافیایی، فرهنگی، نژادی یا زبانی مهد پیدایش آن  یعنی شبه جزیره عربستان زیست می کند؟ آیا ادعای گستردگی قلمرو تبلیغ پیام اسلام به معنای نفی وجود حاکمیت ملتها بر مرزهای سیاسی خویش است؟

این نوشته بر آن است تا برخی از این سؤالات را در اندیشه بنیانگذار بزرگترین حکومت مبتنی بر اسلام در قرن اخیر حضرت روح الله امام خمینی (س) به کندوکاو بنشیند.

اسلام و مرزهای نژادی و اجتماعی

گر چه آخرین پیام آور وحی در منطقه جغرافیایی جزیرة العرب مبعوث شده و به زبان عربی تکلم می کرد و از تیره ای مستعرب، نژاد می برد اما تمامی مردمان را مخاطب خویش قرار داد بی آنکه آنها را در این مخاطبه به عرب و عجم (غیر عرب)، حجازی و غیر حجازی، فقیر و ثروتمند، برده و آزاد یا هر طبقه دیگر تقسیم کند. او صهیب رومی، سلمان فارسی و بلال حبشی را همان قدر مخاطب رهآورد آسمانی اش می دانست که علی بن ابیطالب (ع) و ابوذر غفاری و عمار یاسر را، و ابوجهل و ابوالهب را همانگونه به راه رستگاری دعوت می کرد که حمزه و جعفر بن ابیطالب را فرا می خواند. هر چند پاسخی که مخاطبان به ندای او می دانند متفاوت بود اما خطاب او جز یک خطاب واحد نبود: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»

خدای او و مردمان، چنین اراده کرده بود که چتر رسالت آخرین پیامبرش را در محدوده ای برتر از مرزهای نژادی و جغرافیایی بگستراند و اگر چه لغتش عربی است اما با زبانی سخن بگوید که برای عرب و عجم زبانی آشنا باشد.  او را با زبان فطرت و به سوی تمامی بشر فرستاد تا پیام جاوید خدای سبحان را بر آنان بخواند و آنان را به سوی سعادتی ابدی دعوت کند.« وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيرا ً» [سوره سباء، آیه 28].  همین دامنه گسترده رسالت بود که سبب شد پیامبر بزرگ خدا (ص) حاکمان بزرگ امپراطوری های عصر خویش را به فرمان خدا بخواند و آنان را دعوت کند تا با تمام اختلافات نژادی، زبانی، فرهنگی و تفاوت مرزهای جغرافیایی به دعوت آخرین پیام آسمانی لبیک بگویند.

حقیقت آن است که اسلام یک زنجیره به هم پیوسته و منظومه هماهنگ از جهان بینی، تعالیم اخلاقی و رفتارهای عملی است که جنس تعالیمش از سنخ اندیشه و باورهای صریح و ناب فطری و انسانی است چه این که اگر روح تعالیم اسلامی مقید به قید زمان، مکان، نژاد یا مرزهای جغرافیایی بود هرگز نمی توانست از محدوده تنگ حجاز پا به سایر نقاط عالم بگذارد و هیچ گاه موفق نمی شد انسانهای گوناگون از نژادها و اقلیمهای متفاوت را به طریق نورانی خویش وارد کند، آنها را بپذیرد و دیوار بلند تفاوتهای مزبور را از میانشان فرو ریزد. اسلام دینی است که برای بشر و همزبان با فطرت انسانیش نازل شده است بی آن که او را بر اساس ویژگی های جغرافیای، نژادی یا فرهنگی و سیاسی اش تقسیم کند و گروهی خاص را مخاطب خویش بشناسد و با دیگران سخنی نداشته باشد. اسلام از منظر امام خمینی(س) نه تنها با انسان مخاطب می شود بلکه برای او غمخواری می کند و از آنجا که از سوی خدای آفریننده او نازل می شود سعادت و نجات انسان را وجهه تعالیم خود قرار می دهد.

«اسلام‏ غمخوار همه‏ است. اسلام غمخوار بشر است؛ نه همان غمخوار شما. اسلام آمده است، روى غمخواريى كه به بشر دارد، اينكه بشر را از اين اعوجاج‏ها و از اين انحرافها و از اين امورى كه براى خود بشر تباهى مى‏آورد نجات بدهد، براى نجات ملتها، همه ملتها.» [صحیفه امام، ج 10، ص 51]

انسان ادیان ابراهیمی انسانی پرتاب شده در دامان هستی نیست که آغاز و انجامش ناپیدا باشد یا تمام قلمرو هستی او میان دو نقطه تولد و مرگ در دنیای خاکی خلاصه شود. انسان در تعالیم ادیان ابراهیمی به ویژه در تعالیم اسلامی از مبدأ فیض الهی ریشه می گیرد و به روح قدسی او مؤید می شود. انسان اسلام، حقیقتی گسترده است که از منازل آغازین طبیعت تا مراحل متعالی عوالم مثالی و عقلی را از خویش پر کرده است و حتی از عالم الوهیت نیز حظ و نصیب برده است. از نگاه امام خمینی(س) اسلام به سوی چنین انسانی فروفرستاده شده است و به دنبال رشد دادن او در تمام مراحل وجودی است.

اسلام براى اين انسانى‏ كه‏ همه‏ چيز است‏؛ يعنى از طبيعت تا ماوراى طبيعت تا عالم الهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام مى‏خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع؛ يعنى رشد به آن طور كه هست بدهد. حظّ طبيعت دارد، رشد طبيعى به او بدهد؛ حظّ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد؛ حظّ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد؛ حظّ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد؛ حظّ الهيت دارد، رشد الهيت به او بدهد. همه حظوظى كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است؛ اديان آمده‏اند كه اين ميوه نارس را رسيده‏اش كنند؛ اين ميوه ناقص را كاملش كنند. [صحيفه امام، ج‏4، ص9]

بر این اساس اسلام نه به عنوان یک دین محدد برای آدمهای معین در جغرافیای مشخص بلکه به عنوان یک منظومه جامع  برای انسان نازل شده است و در تعالیمش تربیت و رشد انسانیت او را به شکلی فراگیر مد نظر قرار داده است و در این راه نه نژادهای مختلف بشری و نه مرزهای حاصل از طبقات مختلف اجتماعی هیچ یک آن را محدود نمی کند.

اسلام و مرزهای سیاسی

مرزهای سیاسی را گاه به عنوان مرزهای معین کننده محدوده قلمرو یک حکومت و گاه به عنوان وجه ممیز فلسفه های سیاسی و ایدئولوژی های مختلف از یکدیگر تعریف کرده اند. بنا بر تعریف دوم بی تردید اسلام صاحب مرزهای معین و مشخصی است که اگر چه می تواند با سایر فلسفه های سیاسی یا ایدئولوژی ها در برخی عناصر خود اشتراک داشته باشد اما همواره هویت مستقل خویش را داراست.

اما در خصوص نسبت اسلام با تعریف نخست از مرزهای سیاسی به عنوان مرزهای معین کننده قلمرو سیاسی حکومتها از دیدگاه امام خمینی(س) به طور خلاصه می توان گفت که از منظر ایشان اصل حاکمیت هر ملتی در مرزهای مقبول و مشروع خود اصلی پذیرفتنی است.

امام خمینی(س) در عین آنکه ایجاد حکومت اسلامی را جزئی از تعالیم اسلامی بر می شمارد اما میان کارکردهای آن با کلیّت تعالیم اسلامی تفاوتهایی قائل هستند. حکومت اسلامی کارکردهای حاکمیتی دارد و وظیفه اولیه اش افزون بر حفظ تمامیت ویژگی ها و  قوانین حکومت اسلامی،  همان وظیفه ایست که سایر حکومتها در خصوص اداره امور اجتماعی شهروندان خویش به عهده می گیرند با این تفاوت که قوانین جاری در حکومت اسلامی هماهنگ با تعالیم دینی است اما اسلام به عنوان یک برنامه جامع، یک هدف اصلی و فراگیر دیگری دارد که ایجاد حکومت نیز در راستای آن هدف معنا پیدا می کند و آن هدف بزرگ تربیت و رشد انسان است.

« اسلام اين طور نيست كه مثل حكومت اسلامى فقط حكومت باشد. اسلام يك صورتش حكومت است؛ يك ورقش باب حكومت است و باب‏ سياسات‏ است، يك طرف ديگرش باب ساختن اين انسان است‏ » [صحيفه امام، ج‏4، ص: 450]

ایشان اگر چه برای گسترش تعالیم اسلامی مرزی نمی شناسند اما حکومت اسلامی را در قامت یک حکومت  و جزئی از آموزه های اسلامی می بینند. از لوازم اولیه پذیرش این مسئله آن است که حکومت اسلامی هر حکومت مقبولی را در قلمرو خویش به رسمیت بشناسید و مطابق با تعهدات، قوانین و قواعد عقلایی و عادلانه در سطح حقوق بین الملل به تعامل با دیگر دولتها بپردازد. امام خمینی (س) در جای جای سخنرانی ها و مصاحبه های خویش به این اصل اساسی تأکید کرده اند. بسیاری از مولفه های حقوق سیاسی مانند حفظ استقلال کشور، حفظ تمامیت ارضی، حفظ استقلال سیاسی و اقتصادی، رعایت مصالح ملّی، برقراری روابط مسالمت آمیز با تکیه بر احترام متقابل با تمام دولتهای مشروع دنیا و اموری دیگری از دین دست در کلمات امام خمینی(س) به طور مکرر مورد تأکید قرار گرفته است.

« روابط ما با تمام خارجيها بر اساس اصل‏ احترام‏ متقابل‏ خواهد بود. در اين رابطه، نه به ظلمى تسليم مى‏شويم و نه به كسى ظلم خواهيم كرد. و در زمينه تمام قراردادها، ما بر اساس مصالح سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ملت خودمان عمل خواهيم كرد.» [صحيفه امام،ج‏4، ص 248]

« حكومت‏ اسلامى‏ حكومتى‏ است‏ آزاد و مستقل و روابطش با شرق و غرب به يك نحو است. و اگر آنها روابط حسنه داشته باشند دولت اسلام هم با آنها روابط حسنه دارد؛ و اجازه نمى‏دهيم كسى در مقدرات مملكتمان دخالت كند. » [صحيفه امام،ج‏5، ص 419]

 

« فرانسه‏ و يا هر كشور ديگر كه به آزادى و استقلال ما احترام بگذارد و در صدد تجاوز به منافع ملت ما و غارت مخازن نباشد، ما بر اساس حفظ آرمانها و مصالح و منافع خودمان با آنان بر مبناى احترام متقابل رفتار خواهيم كرد.» [صحيفه امام،ج‏5، ص 176]

بر این اساس اسلام در صورت تشکیل حکومت، خود را به معاهدات و اصول عقلایی و عادلانه تعامل ملتها با یکدیگر موظف می داند و در مرزهای جغرافیایی و سیاسی خویش کارکردی مشابه سایر حکومتها خواهد داشت.

باید توجه داشت که این همراهی با نظامهای سیاسی به معنای محدود دانستنن ارسال پیام و تبلیغ رسالت اسلام به عنوان یک منظومه جامع اندیشه و ایمان نیست چه این که باور به لزوم ابلاغ پیام و تعالیم اسلامی به دنیا نیز به معنای دخالت در شئون سیاسی حکومتها یا نقض استقلال و آزادی ملتها نخواهد بود. همچنان که التزام به تبلیغ پیام اسلام برای تمامی انسانها در تمام گستره جهان نیز هرگز با حاکمیت ملّی مردمان متناقض نیست چرا که اسلام هرگز خود را به اکراه و اجبار به مردم یا ملّتی تحمیل نمی کند «لا إِكْراهَ فِي الدِّين » [سوره بقره، آیه 256]  و مسلمانها را به درهم شکستن مرزهای بین المللی خویش نیز فرا نمی خواند.

مرزِ امتِ واحده اسلامی از غیر خود، در نخستین تعریف از مرزهای سیاسی نمی گنجد بلکه مصداقی از تعریف ثانوی آن است. به دیگر سخن ملتهای مسلمان می توانند در عین حفظ مرزهای سیاسی دولتهایشان در فلسفه سیاسی خویش و هدف مشترکشان امتی واحده را تشکیل دهند که در عین همگرایی ایدئولوژیک و حفظ منافع عمومی جهان اسلام هر یک حکومتهای مستقل و منافع ملی خویش را نیز محفوظ بدارند.

« الآن بر رؤساى اسلام، بر سلاطين اسلام، بر رؤساى جمهور اسلام، الآن تكليف است‏ كه اين اختلافات جزئى موسمى را كه گاهى دارند، اين اختلافات را كنار بگذارند؛ … اگر وحدت كلمه خودشان را حفظ كنند، اگر اين اختلافات جزئى موسمى را كنار بگذارند، اگر همه با هم همدست بشوند- هفتصد ميليون مى‏گويند كه جمعيت هست، اما هفتصد ميليون متفرق به قدر يك ميليون هم نيستند؛ هفتصد ميليون متفرق به درد نمى‏خورد؛ هزارها ميليون متفرق هم به درد نمى‏خورد؛ اما اگر اين هفتصد ميليون، دويست ميليونش، چهار صد ميليونش، با هم دست بدهند، دست برادرى بدهند، حدود و ثغورشان را حفظ كنند، حدود خودشان را حفظ كنند لكن در جامعه اسلامى كه مشترك ما بين همه است، در كلمه توحيد كه مشترك بين همه است، در مصالح اسلامى كه مشترك بين همه است با هم توحيدِ كلمه كنند. اگر اينها توحيد كلمه كنند، ديگر يهود به فلسطين طمع نمى‏كند؛ … رؤسا تكليفشان اين است كه بنشينند با هم تفاهم كنند، حدود و ثغور خودشان را حفظ كنند، هر كدام حدود و ثغورشان محفوظ، لكن آن دشمن خارجى كه به شما اين قدر ضرر وارد مى‏كند در مقابل او توحيد كلمه كنيد.» [صحيفه امام،ج‏2، ص 32]

اسلام و مرزهای اندیشه

پیشتر اشاره شد که مخاطب پیام اسلام انسان است و این آخرین ره آورد وحی، با فطرت انسانی او به مخاطبه پرداخته و فارغ از نژاد، فرهنگ، جغرافیا و حتی مذاهب متفاوتشان با آنها به گفتگو برخواسته است. دامنه وسیع این گفتگو از مادیگرایان، بت پرستان و ثنویان تا پیروان ادیان ابراهیمی را در بر می گیرد و همه ابناء بشر را به سوی اجتماع بر محور توحید برای ایجاد امتی واحد دعوت می کند.

اگر چه قرآن با صراحت تمام اسلام را به عنوان «حق» معرفی می کند « هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ » [سوره توبه، آیه 33] و « وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدي إِلى‏ صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» [سوره سبأ، آیه 6]  اما هرگونه اجبار یا اکراه در پذیرش این دین حق را نفی می کند و پیامبرش را در به کار گیری اکراه برای ایمان آوردن مردمان ولو از سر محبت و شفقت منع می نماید « أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنين» [سوره یونس، آیه 99] و وظیفه او را ابلاغ تعالیم دینی و بیان روشن آموزه های وحیانی بر می شمارد « فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ» [سوره شوری، آیه 48] و در عین حال مردمان را با آزادی به تفکر و تأمل در کلام الهی و جستجوگری برای شناخت حق و  برگزیدن برترین تعالیم تشویق می کند و آن را روش صاحبان خرد معرفی میکند و نتیجه چنین رفتاری را برخورداری از  هدایت الهی می داند. « فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ  أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ  وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب » [سوره زمّر، آیات 17 و 18] .

اسلام با چنین منطقی خواستار گفتگو با صاحبان باورها و اندیشه های گوناگون است و از این حیث هرگز خویش را در محدوده ای معین محصور نمی داند. اسلام می کوشد تا برای برگزیدن بهترین طریقه رشد یافتگی و سعادت دنیا و آخرت، دایره آگاهی انسان را فزونی بخشد و او را یاری رساند.

امام خمینی(س) به عنوان فقیهی جامع و عارفی حکیم که پرچم دار و منادی اسلام ناب محمدی است بر همین اساس دست به نگارش نامه تاریخی خویش به رئیس هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی اقای میخائیل گورباچف می زند. امام در آن نامه به صراحت یادآور می شد که کلید نجات بشر از گرفتاریها و مشکلاتش روی آوردن به حقیقت است. ایشان خدای بزرگ را برترین حقیقت معرفی کرده و مبارزه با ایمان راستین به خدای یگانه را برترین عامل ابتذال می خواند.

جناب آقاى گورباچف، بايد به حقيقت رو آورد. مشكل اصلى كشور شما مسئله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بن بست كشيده و يا خواهد كشيد. مشكل اصلى شما مبارزه طولانى و بيهوده با خدا و مبدأ هستى و آفرينش است. [صحيفه امام،ج‏21، ص 221]

 با توجه به آنچه گذشت اسلام به عنوان یک منظومه جامع از تعالیم گسترده ای که در خدمت رشد و تعالی انسان در تمام مراتب حیات او قرارگرفته است و برای تربیت انسانیت او برنامه های هماهنگی ارائه کرده است به هیچ مرزی خلاصه نمی شود و در هیچ حصاری محصور نمی گردد.

مبنای صدور انقلاب اسلامی در اندیشه امام خمینی(س) را نیز باید از همین افق باز شناخت. انقلاب اسلامی در مختصات مرزهای جغرافیایی ایران پدیده ای بود که به شکل گیری نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران انجامید و این نظام سیاسی نیز مانند تمام نظامهای سیاسی دیگر تابع قواعد عقلایی امر حکومت است. اما پیام انقلاب اسلامی ایران که همانا ابلاغ پیام آزادی و استقلال و حفظ هویت انسانی در پرتو تعالیم رشد دهنده اسلام است هرگز به جغرافیای خاص یا ویژگی های خاص یک مرز و بوم اختصاص ندارد.

« ما اينكه مى‏گوييم بايد انقلاب ما به همه جا صادر بشود، اين معنى غلط را از او برداشت نكنند كه ما مى‏خواهيم كشورگشايى كنيم. ما همه كشورهاى مسلمين را از خودمان مى‏دانيم. همه كشورها بايد در محل خودشان باشند. ما مى‏خواهيم اين چيزى كه در ايران واقع شد و اين بيدارى كه در ايران واقع شد و خودشان از ابرقدرتها فاصله گرفتند و دادند و دست آنها را از مخازن خودشان كوتاه كردند، اين در همه ملتها و در همه دولتها بشود، آرزوى ما اين است. معنى صدور انقلاب‏ ما اين است كه همه ملتها بيدار بشوند و همه دولتها بيدار بشوند و خودشان را از اين گرفتارى كه دارند و از اين تحت سلطه بودنى كه هستند و از اينكه همه مخازن آنها دارد به باد مى‏رود و خودشان به نحو فقر زندگى مى‏كنند نجات بدهد.» [صحيفه امام،ج‏13، ص 281]

انسان صدر

نگاهی کوتاه بر موضوع انسان در اندیشه امام موسی صدر

دنیای تشیع بزرگان بسیاری را در دامان خویش پرورش داده است. ستارگان درخشانی که هر یک به گونه ای خاص خود در افق آسمان مکتب اهل بیت نورافشانی می کنند و با درخشش خویش راهجویان طریق سعادت و سلامت را به ساحل نجات رهنمون می شوند. در میان این کهکشان با عظمت اما برخی چنان ممتاز درخشیده اند که از اقران خویش گوی سبقت و از رهجویانِ وصال طلب،  دل برده اند.

اگر چنان که حکیمان گفته اند بتوان با نظر به آثار وجودی موجود، بر وسعت، عظمت و شدت مرتبه وجود استدلال کرد آنگاه به جرأت باید گفت که در میان اندیشمندان و بزرگان تاریخ تشیع، برخی بر برخی فضیلت بسیار دارند چنان که خدای متعال درباره پیامبران نیز چنین فرموده است «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات» [بقره، 253] . چه این که تمام این بزرگان بر نسق واحد ندرخشیده اند. برخی در آسمان فقاهت و علوم نظری جلوه نموده اند و برخی در فلک اخلاق نقش حُسن زده اند و بعضی در میدان عمل تکسواری کرده اند، برخی نیز میان دو یا سه ساحت جمع کرده اند. در میان آنان که توانسته اند در میدان ساحتهای گوناگون بدرخشند، برخی خویش را به زیور حسنات آراسته اند چنان که گروهی از مردمان که چشمان جوینده داشتند در پی تلالؤ آنان به سویشان شتافتند و در پرتو نورشان راه یافتند و برخی دیگر نه تنها خویش را آراستند بلکه پیامبر گونه به سراغ صنوف مختلف مردمان رفتند و چون آنان نخست بر خاک نشستند وانگاه چون هادیان حق، برخواستند و مردمان را نیز برخواستن آموختند.

از میان این گروه از عالمان بزرگ که استمرار رسالت نبوی را در قیام به اقامه عزت و کرامت انسانها دیده و در پی اشتعال مشعل ایمان و آگاهی در میدان وسیع زندگی مردمان برآمده اند نام بزرگ «سید موسی صدر» می درخشد. او که در میان اقرانش به «آقا موسی صدر» شهرت داشت توسط مردمانی که حیات و هویت خود را مرهون جهاد، صداقت، ایمان، آگاهی، محبت و هدایت او می دیدند « امام موسی صدر»  نامیده شده. نامی که پیش و بیش از آن که بر روش معمول اعراب در تکریم عالمان دینی دلالت کند به واقع نشانگر پیشوایی و جلوداری او در هدایت دینی و دنیایی جماعت بزرگی از مردمان بود. جماعتی که لزوماً هم زبان، هم ریشه، هم نژاد، هم خاک، هم مذهب یا حتی هم دین او نبودند اما هر یک از منظر خویش قامت بلند سلاله رسول ختمی را در شمایلی دلخواه می دید و می ستود تا آنجا که نصاری او را مسیح خویش بدانند و آرزو کنند که کاش همکیش آنان بود تا او را در شمار قدیسان دنیای مسیحیت، «سَنت موسی» می نامیدند و شیعیانی که حضور او را یادآور حضور امامان معصوم خویش می دانستند و عزت شیعیان را در چشمان مهربان او جستجو می کردند. فقیهی مبرز و مجاهد که مسلمانان حجت مسلمانیشان را در او یافته بودند و غیر مسلمانان نماد انسانیت را در او به تماشا نشسته بودند. عالم جامع و جوانی که عالمان بزرگ اسلامی دیار زیتون (لبنان) در برابر عمق دانش، صلابت ایمان، سینه منشرح، وسعت صبر و گستره محبتش دست تعظیم به سینه نهادند و محرومان و فقیران در پناه عظمت خُلق کریمش از تاریکی بیم و یأس گریختند و به آینده روشن خویش چشم امید گشودند.

نویسنده بر آن است تا در مجال کوتاه این مقاله با تمسک به آثار به جای مانده از امام موسی صدر به بررسی اجمالی یکی از نقاط برجسته در اندیشه ایشان بپردازد. اندیشه ای محوری که به جرأت می توان آن را یکی از زیر بنایی ترین اصول تفکر ایشان دانست. موضوعی با عنوان « انسان» .

انسان صدر

موضوع « انسان » در اندیشه امام صدر از آن جهت شایان توجه و درخور بحث و مطالعه است که از جایگاهی محوری برخوردار بوده و علاوه بر نقش تعیین کننده آن در عرصه نظر، مبنای جهت گیری های کلّی ایشان در میادین متفاوت عمل از حوزه اخلاق و تربیت تا وادی هنر و سیاست است. بی تردید هر صدر پژوهی که از موضوع انسان در اندیشه امام صدر به سادگی بگذرد یا آن را نادیده بگیرد، راه پژوهش خویش را بسته و با تحلیل هیچ موضوع دیگری توان دست یابی به مبانی ایشان را نخواهد داشت زیرا نمی شود انسان صدر را نشناخت و از روابط انسان با خدا از نگاه او سخنی به میان آورد یا رابطه دین و مخاطبینش را در چارچوبه اندیشه امام صدر تحلیل کرد، یا مفاهیمی مانند آزادی یا روابط اجتماعی یا بایدها ونباید های نظام اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مطلوب او را مورد پژوهش قرار داد.

بسیاری از متفکران عالم تشیع انسان را در تراز انسان کامل عرفان اسلامی یا انسان متقی شریعتمدار تعریف می کنند و سایر تعالیم مرتبط با انسان را بر مدار چنین تعریفی از انسان رقم می زنند. برخی نیز در پیچ و خم تعاریف فلسفی سنتی یا مدرن به جستجوی انسان برخواسته و با گرفتار آمدن در کثرت و گوناگونی تعاریف موجود در تبیین تعالیم مرتبط با او راه دشواری را می پیمایند.

امام موسی صدر با تکیه بر سنت دینی و دانش فلسفی و عرفانی خویش و با آگاهی از تعاریف مدرن دنیای معاصر ، تعریفی ساده و در حال عینی و ملموس از انسان ارائه می کند. او بی آنکه در ذهنی گرایی تعاریف انتزاعی یا یک جانبه گرایی تعاریف مدرن گرفتار آید انسان را به گونه ای تعریف می کند که در عین تعلق عمیق به تعالیم بلند قرآنی و اسلامی، با حقایق عینی ملموس درباره انسان سازگار است.

انسان صدر عبارت از انسانی است که اگر چه روی زمین و با اقتضائات طبیعی خود زیست می کند اما این توان که سر بر عرش بساید را به صورتی بالفعل داراست. او نه تنها مخاطب کلام خدا قرار می گیرد بلکه برترین آفریده او و جانشین او بر روی کره خاکی است؛ انسانی که با مجموعه خصال الهی و زمینی اش در همین دنیای عینی یافت می شود و از پائین ترین مراتب حیات گیاهی تا بالاترین مراتب معنوی قرب به خدا را طی می کند.

عینیت، توانایی تعقل، اراده و انتخاب، مدنیت، تعامل اجتماعی بانضمام سابقه الهی خلقت، ابدیت وجود او و بازگشت او به مبداء هستی عناصر مهمی است که در تعریف انسان صدر بدانها اشاره رفته است. امام صدر فصول کتاب انسان را مشتمل بر چهار ویژگی می شناسد:

 نخست آنکه انسان موجودی عینی و واقعی است که انتخابگری برخواسته از قدرت تعقل و اراده اش او را از سایر موجودات عینی ممتایز می کند گر چه این تعلق انتخاب به اراده و تعقل را نسبی بدانیم.

دوم آنکه میان انسان، طبیعت و موجودات اطراف او نوعی تعامل وجود دارد که او و اراده و اندیشه اش را متأثر می کند. این ویژگی را باید محصول نگاه عینی و واقعی امام صدر به انسان دانست که بی توجه به آن ناچار با انسانی مواجه خواهیم بود که در دنیای واقعی زیست نمی کند.

سوم آنکه انسان موجودی است که در اجتماع زندگی می کند و علاوه بر تعامل با طبیعت و سایر موجودات اطرافش با افراد اجتماع خویش از تعاملی وسیع و خودجوش برخوردار است. دقت و پذیرش این وجه از ویژگی های انسان در نگاه ما به انسان و تحلیل رفتارها و تشخیص باید ها و نبایدهای مرتبط با او به غایت اثرگذار خواهد بود.

چهارمین ویژگی انسان نسبت خاصی او با خدای متعال به عنوان آفریننده است. انسان اگرچه تنها مخلوق خداوند بی همتا نیست اما ممتازترین مخلوق خدای پدیدآورنده هستی است و وجود چنین نسبتی در انسان آنچنان حائز اهمیت و از ابعاد گسترده ای برخوردار است که بر هویت و شخص انسان و پیوندهای متعدد و متفاوتش با جهان و جامعه انسانی تأثیرگذار خواهد بود. [ن.ک سخنرانی امام صدر در کنفرانس ششم مجمع البحوث الاسلامیة]

آنچنان که ملاحظه شد و به رغم تعاریف مشهور از انسان که در جملاتی کوتاه ارائه می شود تعریفی که امام صدر از انسان به دست می دهد چندان مختصر نیست اما به غایت واقعی، جامع و کاربردی است چنان که خواهیم دید چگونه بنای اندیشه فردی، اجتماعی و سیاسی امام صدر بر چنین تعریفی از انسان استوار خواهد شد. بنایی که تعامل او را با خدا، خود، انسانها و جهان هستی تحلیل و تأمین می کند.

کرامت انسان

انسانی که امام صدر می شناسد و می شناساند از ویژگیهای فراوانی برخوردار است که هر یک در جای خویش مبداء بسیاری از بایدها و نبایدها در برنامه زندگی فردی و اجتماعی اوست. در میان تمام این ویژگی ها، «کرامت» انسان به عنوان مبداء ارزش متعالی او و اصیل ترین وجه انسانیش مورد توجه ایشان قرار گرفته است. امتیاز بزرگ و ویژگی ممتازی که قرآن کریم در آیات متعدد و با تصریح یا با بیان لوازم، به آن اشاره می کند « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» [سوره اسراء ، آیه 70].

«کرامت انسان» از نگاه امام صدر در زمره مفاهیم و صفات پیش از دین است و تنها وصفی نظری یا کمالی روحانی نیست که فقط به کار تمجید از انسان بیاید و تولید گفتارهای دلنشین درباره او را موجب شود بلکه این ویژگی، اصلی اساسی و حاکم بر تمام تعالیم نظری و اقدامهای عملی است که انسان را مخاطب یا موضوع خویش قرار می دهند. از نگاه امام صدر کرامت انسان، وصفی حقیقی و ذاتی اوست که تمام افراد انسان را از آن جهت که انسان هستند شامل می شود و بر همین اساس همه افراد انسان با هر کیش و رنگ و نژاد و زبان که باشند از ارجمندی و کرامت انسانی برخوردارند.

خواستگاه این ارجمندی و کرامت را باید در رکن چهارم از ارکان تعریف انسان در اندیشه امام موسی صدر دانست چرا که انسان پیش از آن که تعلق به رنگ، نژاد یا مذهب و مسلک خاصی پیدا کند انسان، و مخلوق ممتاز خدای متعال و با فضیلت ترین اثر اوست و در حقیقت منشاء کرامت انسان، همین نسبت عینی و غیرقابل انفکاک او با خالق یکتاست؛ نسبتی حقیقی که حتی با انکار ربوبیت الهی توسط انسان نفی نمی شود و تغییر نمی پذیرد.

چنین ارجمندی و جایگاه رفیعی اقتضاء می کند تا انسان در مرکز و محور تمام امور نظری و عملی قرار گیرد تا جائی که اولین گام در تربیت و رشد اندیشه انسان، هدایت او به مسیری است که در پرتو آن کرامت خویش را بازشناسد و نسبت به آن از آگاهی درخوری برخودار گردد و در پرتو این آگاهی و درک ارزش انسانی خویش، نسبت به رشد و ارتقاء همه شئون خویش اهتمام بورزد. [ن.ک اسلام و کرامت انسان؛مقاله ای از امام صدر]

امام صدر شناخت کرامت انسانی و توجه به آن را منشاء یافتن تعریف صحیحی از انسان و ترسیم نقشه راه و مسیر رشد و تعالی دو جهانی او می داند.

« تنها آگاهی نسبت به کرامت و ارجمندی انسان است که شأن و مقام او را تعریف و مشخص می کند و با ترسیم خطوط و مرزهای معیّن، سیر و سلوک و خط مشی و اهداف بلند و متعالی انسان را می نمایاند، دشمنان را می شناساند و طریق دفاع در برابر آنها را نشان می دهد» [نای و نی، صفحه66]

جلوه های کرامت انسان

از منظر امام صدر، کرامت و ارجمندی ذات و گوهر انسانی در اندیشه توحیدی اصلی اصیل به شمار می آید که ادیان الهی به ویژه دین مبین اسلام در تعالیم و راهنمائی های خود آن را از نظر دور نداشته است. با نظر به آثار امام صدر می توان به جلوه هایی از کرامت انسانی در بستر تعالیم اسلامی راه یافت که به بررسی برخی از آنها می پردازیم.

انسان خلیفه خدا

قرآن کریم در آیات متعددی از ماجرای خلقت انسان و اراده الهی برای قرار دادن جانشین بر روی زمین یاد کرده است. خلیفه از ماده (خ ل ف) به معنای مقابل پیش روست. راغب اصفهانی در مفردات معنای خلیفه را چنین بیان می کند: «خِلافَة يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه يا در غياب و نبودن كسى است يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود يا بعلّت ناتوانى كسى و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود». به روشنی می توان دریافت که مقصود از خلافت انسان، غیبت، ناتوانی یا مرگ خدای سبحان نیست چرا که این هر سه عنوان از ساحت اقدس الهی مبراء و حضرتش از این گونه امور منزه است.

خدای سبحان درباره ماجرای خلقت و خلافت انسان چنین می فرماید:

« وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ‏ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً  قَالُواْ أَ تجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسَبِّحُ بحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ  قَالَ إِنىّ‏ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَاءَ كلُّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبُئونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا  إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ  فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنىِّ أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبىَ‏ وَ اسْتَكْبرَ وَ كاَنَ مِنَ الْكَافِرِينَ » [سوره بقره، آیات30- 34]

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‏اى مى آفرينم، گفتند: آيا كسى را مى‏ آفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى ‏گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمى‏ دانيد * و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد. و گفت: اگر راست مى‏ گوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد * گفتند: منزّهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته ‏اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم * گفت: اى آدم، آنها را از نامهايشان آگاه كن. چون از آن نامها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را مى ‏دانم، و بر آنچه آشكار مى‏ كنيد و پنهان مى ‏داشتيد آگاهم؟ * و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس، كه سرباز زد و برترى جست. و او از كافران بود

امام موسی صدر این آیات چهارگانه را نشانه های واضحی بر جلوه کرامت انسان بر می شمارد و هر یک از مفردات آن را در جای جای آثارش به عنوان شواهدی بر ارزش ذاتی و کرامت انسان به بحث می نشیند.

از نگاه ایشان عنوان خلیفه و نماینده خدا بر روی زمین نشان می دهد که خدای متعال انسان را چنان خلق کرده است که ذاتاً توانایی، استقلال و آزادی دخل و تصرف بر روی زمین را دارا باشد. شاید بتوان منشاء این برداشت امام را در اصل فلسفی سنخیت جستجو کرد. همچنان که خدای متعال برای دخل و تصرف در عالم هستی آزاد ، مستقل و تواناست آنچنان که هیچ عاملی نمی تواند او را مجبور به انجام یا ترک عملی کند یا در انجام افعالش دیگری با او انباز و شریک باشد هنگامی که این خدای قادر و فعال مایشاء اراده کرده است تا در زمین جانشین و نماینده ای برای خویش خلق کند، اصل سنخیت در نسبت میان خلیفه و مستخلف عنه اقتضاء می کند که خلیفه نیز در حد خویش از ویژگی های مستخلف عنه برخوردار باشد چرا که در غیر این صورت نسبت میان خلیفه و مسختلف عنه او نسبت تامّی نخواهد بود. اقتضاء چنین مقام خلافتی آن است که آزادی انسان در إعمال دخل و تصرفهایش در زمین به لحاظ تکوینی محدود نگردد و هیچ عاملی از بیرون ذات انسان دست او را نبندد. بر همین اساس است که امام صدر، راه های ترسیم شده و خطوط نوشته شده برای هدایت انسان توسط خدای متعال را در واقع لطف، اندرز و رهنمودهایی می داند که خدای سبحان برای هدایت و رشد هر چه بهتر و بیشتر جانشین خود در زمین معرفی می کند.

ایشان از مفاد آیه تعلیم اسماء چنین استفاده می کنند:

« تعلیم اسماء به آدم، آن هم اسماء مرجعِ ضمیر «هُم» (ویژه ذوی العقول)، تأکیدی ویژه است. پروردگار پس از این که فرشتگان به عجز خویش اعتراف کردند، تأکید می فرماید که ذات مقدسش پنهانیهای آسمانها و زمین را می داند. چنین «تعلیم و تأکیدی» امکانات و توان بی حد و حصر انسان را منعکس می کند؛ توان انسان برای شناخت تمامی موجودات و برای شناسایی ظرفیت و بر هم کنِش تامی نیروها و انرژی هایی که در دایره خلافت و تحت تصرف وی در حیات هدفمندش قرار دارند.» [نای و نی ، ص68]

در این آیات به جلوه ای دیگری از کرامت انسان اشاره می شود و آن مسئله سجود و تواضع زبده ترین موجودات عالم هستی یعنی فرشتگان الهی در برابر اوست. امام صدر این اشاره قرآنی را دلیل واضحی بر شرافت و کرامت انسانی برشمرده و نشانه ای بر خضوع و کرنش همه موجدات عالم در برابر ارزش والای انسان می دانند.

آزادی موهبت الهی

پیش از این گذشت که از منظر امام صدر امتیاز اساسی انسان نسبت به سایر موجودات ویژگی انتخابگری برخواسته از آگاهی و اراده است. بر اساس تعالیم قرآن، خدای متعال چنین اراده کرده است که انسان، هویتی انسانی داشته باشد؛ بنا بر این انتخابگری آگاهانه و ارادی که بر اساس اندیشه امام صدر، فصل مقوم هویت انسانی است عنصری بسیار مهم و اساسی در شکل گیری انسانیت اوست. بر همین اساس انسان، زمانی هویت انسانی خواهد داشت که بر اساس آگاهی و اراده خویش مسیر سلوک خود را انتخاب کند و سرنوشت خویش را به دست خود رقم بزند.

اما چنین انتخابگری جز در پرتو آزادی محقق نمی شود. انسان زمانی بر مدار مشیت الهی می گردد که هویت انسانی خویش را حفظ کند و انتخابگر بودن، عنصر اساسی این هویت است. انتخاب نیز بر پایه دو عنصر آگاهی و اراده محقق می شود. زمانی یک انتخاب، انتخابی انسانی است که انسان از نتیجه اطراف انتخاب خویش آگاهی درخوری داشته باشد و بتواند با اراده خود یکی از دو یا چند گزینه اطراف انتخابش را برگزیند. اراده انسانی نیز زمانی به او منتسب می شود که از هر گونه جبر درونی یا بیرونی آزاد باشد چرا که انجام عملی که اراده آن به منشاء دیگری غیر از نفس انسان بازگردد، عامل را به فاعل مُکرَه یا فاعل مسخَّر بدل خواهد کرد؛ فاعلی که اگر چه فعل از او سر می زند اما حقیقتا به او منتسب نمی شود. بر این اساس آزادیِ انسان شرط تحقق انتخابگری او و انتخابگر بودنش شرط حفظ هویت انسانی اوست. همان هویتی که مشیت خدای سبحان بر تحقق و حفظ آن قرار گرفته است.

امام صدر بر این باور است که ملائکه از ابتداء استقلال بشر را در انتخاب مسیر خویش درک می کردند و می دانستند چنین استقلالی جز در پرتو توانایی انسان برای شناخت شُرور و زشتیها و وجود امکان و اختیار ارتکاب آنها توسط انسان محقق نمی شود و به همین سبب در پیشگاه ذات ربوبی از خونریزی و فسادگری انسان سخن گفتند؛ حقیقتی که بر خدای سبحان پوشیده نبود، اما چنین امکان مخاطره آمیزی نه تنها از مقام انسان و کرامت او چیزی نمی کاهد بلکه توانایی انسان برای انتخاب زشتی ها و ارتکاب پلشتی ها به مثابه شرط بنیادین انتخابگری او  برجسته می شود.

انسان مورد نظر اسلام انسانی نیست که هرگز دست از پا خطا نکند و به هر قیمت از ارتکاب خطا و ناشایست منع شود. انسان اسلام انسانی است که امکان سعادت و شقاوت را در پرتو توانایی انتخاب صلاح یا فساد به دست داشته باشد و آنگاه با تکیه بر آگاهی خویش و با اراده مستقل خود به راهی در آید خواه آن را راه سعادت باشد، خواه راه شقاوت. « فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر» [سوره کهف، آیه 29] .

بر همین اساس است که امام موسی صدر آزادی را برترین راهکار فعالسازی تمام توانائی ها و ظرفیتهای انسانی می داند و انسان محروم از آزادی را فاقد امکان پویایی توانائی های خداداد بر می شمارد. از نگاه ایشان به رسمیت شناختن آزادی انسان، به رسمیت شناختن هویت انسانی اوست، هویتی که خدای بزرگ آن را صاحب کرامت دانسته است و فطرت و شکل گیری آن را بر مدار دین حنیف معرفی می کند.

به دیگر سخن بر اساس آنچه از بیانات امام صدر در این خصوص استفاده می شود خدای سبحان از یک سوی انسان را با فطرتی خداخواه و خداجوی آفریده است و استعدادها و ظرفیتهای بزرگ الهی شدن را در او قرار داده است. بر این اساس انسان چون لوحی سفید و نانوشته و تاجری بی سرمایه به دنیا قدم نمی گذارد بلکه از آغاز حیات خویش با سرمایه و نور فطرت الهی خود که به اراده پروردگارش بدان دست یافته، مسیر سلوک خویش را آغاز می کند. به همین سبب است که امام صدر وجود، باور و دفاع از آزادی را به رسمیت شناختن کرامت انسانی و خوش گمانی به انسان دانسته و فقدان آن را موجب کاستن از کرامت او می داند.

آزادی حقیقی از نگاه امام صدر عبارت است از رهایی از هر گونه عامل فشار نفسانی یا بیرونی که انسان را وا می دارد تا از بستری غیر از آگاهی و اراده خویش دست به ارتکاب عملی بزند خواه این عمل صالح باشد خواه غیر صالح. بر اساس چنین تعریفی از آزادی است که امام صدر آزادی را غیر قابل محدود کردن می خواند و محدود کردن آزادی را موجب رشد و سعادت جامعه نمی داند. از دیگر سوی آزادی مد نظر امام صدر یک سویه و تک بعدی نیست. آزادی اگر به معنای رهایی انسان از عوامل جبر بیرونی برای ارضاء شهوات درونی معنا شود، نه تنها از نگاه ایشان آزادی تلقی نمی شود بلکه نشانه ای از اسارت در بند شهوات و تمایلاتی است که کرامت و ارزش بزرگ انسانی را فرو می کاهد و هویت انسانی را در مسلخ بندگی نفس و شهوت جویی آن قربانی می کند. [ن.ک:در پاسداشت آزادی، امام صدر]

انسان مخاطب ادیان

پیش از آن که به تجلی کرامت انسان در ارتباطش با ادیان بپردازیم می بایست به حقیقت و تعریف دین در اندیشه امام موسی صدر اشاره کنیم. آنچنان که از سخنان گوناگون ایشان استفاده می شود نقطه آغاز دین را باید جایی بیرون از کتب تدوینی آسمانی و زمانی  پیش از فرو فرستادن وحی و ارسال رسل جستجو کرد. در منظر امام صدر دین، از فطرت الهی بشر آغاز می شود و در مسیر تکامل و بسط خویش به وحی می رسد و سلوک خویش را تا مقصد نهایی با همراهی تعالیم وحیانی ادامه می دهد. ایشان فطرت الهی انسان را وجه مجمل و خلاصه دین حق بر می شمارند و مرتبه نزول وحی را آغاز وجه تفصیلی فطرت می دانند و به صراحت می گویند:

« دین به طور خلاصه، فطرت خدایی است که فطرت انسانها را بر آن پایه بنا نهاده است. به عبارت دیگر، دین تعبیری راستین و صحیح از این فطرت و سرشت و نمایانگر آن است بی آنکه تحت تأثیر عوامل گوناگون خارج از طبیعت انسانی قرار گرفته باشد.» [اسلام و کرامت انسان، امام موسی صدر]

ایشان رابطه میان فطرت و دین را از سویی رابطه این همانی معرفی می کنند و از سوی دیگر یکی را تفصیل و تبیین حقیقی دیگری می داند. بر این اساس تفاوت میان دین (به معنای مشهور) و فطرت الهی انسانها از سنخ تفاوت به اجمال و تفصیل است. نکته دیگری که در بیان ضرورت انزال رسل و بیان تفصیلی فطرت توسط کتب آسمانی مورد اشاره ایشان قرار می گیرد عدم توانایی انسان در بیان صریح، دقیق و صحیح مفاد فطرت است که موجب پدید آمدن ضرورت ارسال پیامبران و ارائه برنامه های وحیانی می شود. آنگونه پیشتر و در تعریف انسان اشاره شد، انسان موجودی است که با طبیعت و موجودات مختلف و افراد نوع خویش تعامل داشته و در عین اثر گذاری از آنها اثر می پذیرد. همین فعل و انفعال موجب می شود تا انسان تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار گرفته و بیان انسان از فطرت به واسطه شعور شخص او رنگی ویژه به خود بگیرد و به عبارت دیگر، به بیانی شخصی و جزئی بدل شود. این مسئله اقتضاء می کند که مقامی دیگر که تحت تأثیر عوامل خارجی قرار نمی گیرد به بیان تفصیلی فطرت انسان بپردازد. این مقام عالی جز خدای بزرگ که خود آفریننده همه عوامل و اسباب است نخواهد بود و هم اوست که فطرت انسانی را اساس شریعت و رسالت انسان برشمرده است [ن.ک: اسلام و کرامت انسان، امام موسی صدر]

تعبیر بلند « اسلام انسان، انسانیت اوست» [اسلام، ارزشها و مفاهیم اسلامی، امام موسی صدر] تنها در پرتو همین نگاه به دین قابل فهم و تفسیر خواهد بود گو این که برخی از افراد بدون توجه به صدر و ساقه اندیشه امام صدر و با بیان این تعبیر دچار بد فهمی شده و انسانیت انسان را با غرایز یا دست بالا با عواطف او یکی دانسته و اسلام انسان را به همین مقدار فروکاستند. بر اساس آنچه پیش از این گذشت روشن شد که انسانیت همان هویتی است که از فطرت و سرشت الهی انسان – که کتاب مجمل خداست-  سر چشمه می گیرد و اسلام به عنوان آخرین رهآورد وحی آخرین و کاملترین بیان حقیقی و تفصیلی فطرت آدمی است.

اکنون که تعریف دین در اندیشه امام صدر اندکی روشن شد به رابطه میان ادیان و انسان می پردازیم. «آیا ادیان آمده اند که به انسان خدمت کنند یا آنکه انسان را به خدمت خویش بگیرند؟» این سؤال اگر چه پرسشی تازه نیست اما همواره و در طول تاریخ تفکر ادیان پرسشی زنده بوده است. سؤالی که اندیشمندان مختلف به اقتضاء اصول دانشی خود به آن پاسخ داده اند.

در آثار امام صدر بی آنکه به پرسش مذکور بر بخوریم با پاسخ آن مواجه می شویم. پیشتر روشن شد که انسان در اندیشه امام صدر نقشی محوری دارد و همه چیز بر اساس هویت انسانی و کرامت او تحلیل می شود. گفته آمد که انسان اگر چه صاحب هویت و کرامتی الهی است اما از تأثیر و تأثر در برابر طبیعت، موجودات مختلف و افراد نوع خود مصون نیست. این تأثیر و تأثرات انسان را در موقعیتهای مختلف و متفاوتی قرار می دهد که گاه آگاهی، گاه آزادی و گاه اراده اش را دستخوش خویش قرار داده و موجبات غفلت انسان از کرامت ذاتی و رسالت بزرگ خویش را فراهم می آورند.

خدای متعال ادیان را فرو می فرستد تا با بیانی واضح و زبانی آشنا که همان زبان فطرت الهی انسان است با او سخن کنند، دست تعقل او را بگیرند و چراغ فطرتش را در میان تند بادهای حیات طبیعی روشن نگاه دارند. بدین سان انسان را در حفظ و ارتقاء هویت انسانی خویش و به فعلیت رساندن قوا و توانمندی های خود یاری رسانند و در خدمت سعادت او قرار گیرند.

« خداوند به واسطه این ادیان، مردم را از تاریکی ها به سوی نور بیرون کشید و آنان را از اختلافات ویرانگر نجات داد و پیمودن راه صلح و مسالمت آموخت» [ادیان در خدمت انسان، امام موسی صدر]

در میان تمام موجودات عالم، تنها انسان است که شایسته دریافت پیام و رهنمون آسمانی بوده و مخاطب ادیان وحیانی قرار گرفته است و خدای قادر متعال که آفریننده هستی و مستخلف عنه انسان است از این طریق با او سخن گفته است و او را به سوی رشد و کمال ارزشهای انسانی خود که همان ارزشهای الهی است رهنمون شده است.

ادیان نیامده اند تا انسان را در خدمت خویش درآورده، برده تعالیم خود کنند؛ بلکه آمده اند تا انسان را در تشخیص و سلوک راه انسانیت و ارتقاء فطرت الهی شان یاری رسانده و در خدمت سعادت ابدی او قرار گیرند. بی تردید انسانهای زبده ای که از رهنمون دین بهره برده و هویت انسانی خود را ارتقاء بخشیده اند به عنوان مبلغان راستین ادیان می کوشند تا آن پیامهای آسمانی را به گوش فطرت انسانها پژواک دهند و بدین ترتیب در طریق گسترش و تبلیغ پیام ادیان، به خدمت بشر در آمده اند.

به راستی اگر انسان صاحب کرامت ذاتی نبود و توانایی رشد و ارتقاء تا حضرت فناء مطلق را در خویش نداشت چرا می بایست مخاطب خدای هستی قرار می گرفت؟ آیا در آن صورت مخاطبه خدای بزرگ با انسان از طریق ادیان بیهوده به نظر نمی رسید؟

نویسنده امیدوار است که طی نگاشتن این خطوط مختصر توانسته باشد با تبیین دیدگاههای امام صدر در خصوص انسان ضمن بازخوانی موضوع این نوشته تفاوت عمیق انسان گرایی و انسان محوری این فقیه مبرز و مجاهد گرانقدر را با انسانگرایی و انسان محوری معاصر در جهان غرب یا شرق به روشنی بیان کرده باشد.

تفریق یا تقریب «نگرشی بر پایه اندیشه امام خمینی(س)»

از زمانی که اندیشه وحدت شیعه و سنّی و تقریب مذاهب اسلامی در عصر ما احیا شد، چیزی کمتر از دو قرن می گذرد و در این مدت با گروه های مختلفی از موافقین و مخالفین رو به رو شده است. گروهی چنین وحدت و همگرایی را اساساً غیر ممکن دانسته اند، گروهی آن را دسیسه غیر مسلمین خوانده اند، گروهی آن را حیله مذهب رقیب معرفی کرده و گروهی دیگر نه تنها آن را ممکن دانسته اند بلکه ضروریش خوانده اند. در میان آنان که به این اندیشه اقبال کرده اند برخی آن را یک تاکتیک سیاسی تلقی کرده و گروهی دیگر آن را تعلیم اساسی اسلام برای تأمین منافع عمومی دنیای اسلام بر شمرده اند.

اما به راستی معنای وحدت میان مذاهب اسلامی چیست؟ تفاوت وحدت با تقریب و نزدیکی مذاهب کجاست؟ آیا چنین وحدت و تقریبی اساساً شدنی است؟ آیا وحدت و تقریب میان مذاهب به معنای دست شستن از حقانیتِ مذهب حق و همسان شدن همه مذاهب است؟ اگر چنین باشد مذهب غالب چیست و مذهب مغلوب چرا باید به این غلبه تن بدهد؟ و … اینها نمونه ایست از ده ها سؤال مشابه که می تواند در زمینه چرایی، چگونگی و ضرورت مسئله وحدت و تقریب مذاهب اسلامی مطرح شود و پاسخ آنها را تنها در واکاوی اندیشه کسانی می توان جست که به این مسئله اندیشیده و در مسیر آن دست به کار اقدامات عملی شده اند.

امام خمینی(س) از زمره ممتازترین شخصیتهای برجسته ایست که بر وحدت و همگرایی همه مذاهب اسلامی تأکید ورزیده اند و آن را نه تنها در سطح یک نظریه و اندیشه صرف، بلکه به عنوان یک سیاست راهبردی و همیشگی در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی مطرح ساخته اند.

این نوشته در پی آن است تا با واکاوی نظریه های مختلف درباره وحدت و همگرایی مذاهب اسلامی، جایگاه امام خمینی(س) را در میان اندیشمندانی که به این مسئله پرداخته اند روشن نموده و وحدت اسلامی و تقریب مذاهب را از منظر ایشان بازخوانی نماید.

بازخوانی معانی وحدت و تقریب مذاهب

به منظور مفاهمه در هر مسئله ای نخست می باید برای الفاظی که به کار گرفته می شود به یک وحدت تعریف دست یافت چه اینکه بسیاری از مناقشاتی که مانع از تفاهم و شکل گیری یک گفتگوی سازنده می شود از فقدان چنین تعریف واحدی سرچشمه می گیرند. مسئله وحدت مذاهب شیعه و سنّی و اندیشه تقریب نیز از ایجاد چنین موانعی مصون نمانده است. گاه با ارائه تعریفهای نادرست از این دو اصطلاح راه مفاهمه و هم گرایی بسته شده است و گاه این آسیب از خلط معانی این دو با یکدیگر نشأت گرفته اند. اما با بررسی آثار باورمندان به وحدت و تقریب مذاهب اسلامی می توان به تعاریف جامعی از وحدت و تقریب مذاهب اسلامی دست یافت که اتکاء بر آنها از سوء برداشتهای احتمالی جلوگیری خواهد کرد. آنچه در ذیل می آید تعاریفی است که برآیند مطالعه نویسنده در آثار این گروه از اندیشمندان است و این نوشته بر مبنای همین تعاریف به بحث از وحدت و تقریب میان مذاهب خواهد پرداخت.

وحدت شیعه و سنّی

عبارتست از همکاری پیروان مذاهب مختلف اسلامی بر اساس اصول مشترکی که تمام مذاهب برآنها اتفاق نظر دارند و اخذ مواضع واحد عملی در برابر مخالفان اسلام به منظور تحقق اهداف و و مصالح عمومی امت اسلامی و احترام به تعلق خاطر و پیروی عملی هر یک از مسلمین به مذهب خویش.

تقریب مذاهب اسلامی

عبارتست از نزدیک شدن باورمندان به مذاهب مختلف اسلامی بر پایه اصول مشترک و متفق علیه همه مذاهب به منظور شناخت و توسعه مشترکات میان مذاهب و دستیابی به سطح برتری از  اخوّت دینی.

ذکر این نکته بایسته است که در برخی از آثار تقریبی، قید «معذور داشتن یکدیگر در موارد اختلاف» و در برخی دیگر قید « تلاش در جهت تبیین و حل موارد اختلاف» در معنای تقریب اخذ شده است که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.

مخالفین وحدت و تقریب

پیش از این اشاره شد که اندیشه وحدت و تقریب میان مذاهب اسلامی در میان اندیشمندان مذاهب گوناگون  با موافقتها و مخالفتهایی رو به رو شده است. دانستن انگیزه های مخالفت با وحدت و قریب میان مذاهب اسلامی ما را در به دست آوردن نگاهی روشنتر از مسئله یاری خواهد رساند.

انگیزه های مخالفت در برخی اندیشمندان اهل سنت

1-     شیعه بر حق نیست: از آنجا که شیعه در زمره مذاهب بر حق نیست هر گونه امکان وحدت با آنها و تقریب به آنان منتفی است چرا که وحدت و تقریب، تنها در جایی فرض می شود که فرقه های متخالف بر طریقه حق باشند و بخواهند به واسطه وحدت و تقریب از اختلافاتشان بکاهند ولی شیعیان به واسطه عقاید خاصّی که دارند از زمره این گروه ها خارجند و با فرق باطله نمی توان به وحدت یا تقریب دست یافت.

2-     سیاستی برای نفوذ شیعه: شیعیان همواره طراحان، منادیان و جلوداران این ایده بوده اند. این جلوداری از آن روست که آنان با مخفی کردن باورهایشان و به اصطلاح با تقیه و به بهانه وحدت و تقریب خواسته اند تا در صفوف اهل سنت نفوذ کنند و بدین وسیله به نشر افکار و ترویج اندیشه های خودشان بپردازند و راهی را برای شیعه کردن اهل سنت بیابند و در این در حقیقت از حیله های شیعیان است و روشن است که در این صورت اهل سنت از چنین ایده ای خسارت خواهند دید. [ن.ک مسألة التقریب بین اهل السنة و الشیعة/ ناصر بن عبدالله بن علی القفاری و المؤامرة علی الکعبة من القرامطة الی الخمینی/ عبد المنعم النمر]

انگیزه های مخالفت در برخی اندیشمندان شیعه

1-     مانعی برای تبلیغ تشیع: اهل سنت از دیرباز بر این باور بوده اند که باید تبلیغات شیعیان را بی رنگ کنند و حتی المقدور اجازه تبلیغ به آنها ندهند. برای رسیدن به چنین منظوری اندیشه وحدت و تقریب را مطرح کرده اند تا بدین وسیله اختلافات میان فرق خودشان را کم کنند و در عین حال از تبلیغ شیعیان جلوگیری کرده باشند. [ن.ک مقدمه ترجمه مناظرة مع بعض العامه/ ترجمه میر سید احمد روضاتی]

2-     حیله ای برای خلط حق و باطل: وحدت و نزدیکی میان شیعیان و اهل سنت مستلزم آن است که شیعیان در بسیاری از مسائل کوتاه بیایند و حرفهای حق شیعیان با باورهای باطل دیگران در هم بیامیزند و خلط شوند و در نتیجه آرام آرام حق در زیر سلطه باطل محو و نابود شود. از این روی چنین شعاری پذیرفتنی نیست.[ن.ک جزوه حقیقت وحدت در دین/ یعسوب الدین رستگار جویباری]

 اگر چه می توان برای مخالفت با تقریب و وحدت اسلامی در میان دانشمندان اهل سنت و اندیشوران شیعه ادله و انگیزه های دیگری نیز یافت اما آنچه آمد دو انگیزه و دلیل اساسی از ادله مخالفان وحدت و تقریب در میان اهل سنت و شیعیان بود که به نوعی می توان آنها را جامع همه ادله به شمار آورد.

همانطور که پیداست انگیزه مخالفت این گروه از دانشوران از نوع نگاه آنان به مقوله وحدت و تقریب نشأت می گیرد و علاوه برآن سوء ظن، بی اعتمادی و باورهای غلط نسبت به یکدیگر نیز در این استدلالها به خوبی خود را نشان می دهد. شاید چنین باورهایی را بتوان از محکمترین ادله برای ضرورت رویکرد به مقوله وحدت اسلامی و تقریب مذاهب به یکدیگر دانست چرا که تنها در این صورت است که می شود سوء ظن ها را به حسن ظن تبدیل کرد و با شفاف سازی موقعیتهای مختلف اجتماعی، سیاسی و باورها و نگرش های مذهبی به این گونه مخالفتها پایان داد.

لازم به ذکر است که به رغم وجود مخالفین تقریب و وحدت امت اسلامی که امروزه بیشتر در سلفی های اهل سنت و گروهی اندک از شیعیان متمرکز شده اند، در میان اغلب علماء و دانشمندان مذاهب اسلامی اعم از مذاهب متعدد سنّی و شیعه نسبت به وحدت و تقریب مذاهب اسلامی رویکرد مثبتی وجود دارد.

پیشینه وحدت و تقریب مذاهب اسلامی

اگر چه احیاء نهضت تقریب و اندیشه وحدت امت اسلامی در روزگار ما به چیزی کمتر از دو قرن باز می گردد اما مطالعه تاریخ اسلام به ویژه سیره خاندان عترت(ع) بیانگر وجود ریشه های این تفکر و عقبه فکری این نهضت در عصر ائمه(ع) است. تاریخ نشان می دهد امامان(ع) و شاگردان آنان با وجود اختلافات فکری، عقیدتی و فقهی با فقها و علمای مسلمین و رهبران مذاهب دیگر با آنان مراوده داشته و به مباحثات علمی می پرداخته اند و میان آنان روابطی چون روابط شاگرد و استادی جریان داشته است. بزرگان اهل سنت در کلاسهای درس صادقین(ع) شرکت می جستند و برخی از آنان چون ابوحنیفه و مالک علاوه بر افتخار خود به شاگردی آنان به نقل حدیث از ایشان مبادرت می ورزیدند. بر همین اساس است که در مجامع روایی شیعی و سنّی با راویان مشترک فراوانی مواجه می شویم و شاهد نقل بیش از ده هزار حدیث از ائمه (ع) در مجامع روایی مهم اهل سنت هستیم.

با دقت در تاریخ علماء شیعه پس از عصر غیبت روشن می شود که بزرگانی نظیر شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، علامه طبرسی، شهید اول و شهید ثانی به تدریس فقه مذاهب اهل سنت می پرداختند و در عین پای بندی به تمام معتقدات مذهب اهل بیت(ع) از تعصب ورزی به دور بوده و حتی به نقل اقوال علمای مذاهب مختلف مباردت می ورزیدند و با کلامی متین و استدلالهایی علمی از آراء مدرسه اهل بیت(ع) دفاع می کردند. افزون بر این بزرگانی مانند علامه طبرسی و شیخ طوسی به تألیف کتبی چون «الخلاف» و «المؤتلف من المختلف» پرداخته و مباحث فقه و کلام مقارن را در آنها مطرح می ساختند. این روش تا مدتها در میان نوسیندگان کتب فقهی استدلالی شیعه رواج داشته است.

در میان برخی اندیشمندان اهل سنت نیز علائمی دال بر نفی تعصبهای بی جا و اظهار ارادت به ائمه اطهار(ع)  به چشم می خورد که  اشعار معروف شافعی نمونه ای بارز از این اظهار ارادتها به شمار می آید. نمونه دیگر از این دست روایتی است که مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال از مالک بن انس فقیه مذهب مالکی نقل می کند:

مالك بن انس، فقيه مدينه (و پيشواى مذهب مالكى) مى‏گويد: نزد جعفر بن محمد الصادق وارد مى‏شدم و او مخدّه برای من مى‏گذاشت و به من احترام مى‏كرد و مى‏گفت: اى مالك من تو را دوست دارم و من از اين رفتار خوشحال مى‏شدم و خدا را سپاس مى‏گفتم، و آن حضرت از يكى از سه حالت بيرون نبود: يا روزه داشت و يا قيام به نماز مى‏كرد و يا ياد خدا مى‏كرد. او از بزرگان عابدان و اكابر زاهدانى بود كه از خداوند مى‏ترسند و حديث زياد مى‏گفت و خوش مجلس بود و فايده‏هاى بسيارى مى‏داد، هنگامى كه مى‏گفت: رسول خدا فرمود: گاهى رنگش سبز و گاهى زرد مى‏شد تا جايى كه آشنايش او را نمى‏شناخت و من يك سال با او به حج رفتم، هنگامى كه موقع احرام بر مركبش استوار شد هر دم كه مى‏خواست لبيك بگويد صدايش در گلويش قطع مى‏شد و نزديك بود كه از مركبش بيفتد. پس به او گفتم: اى پسر پيامبر، لبيك بگو كه ناچار بايد بگويى، او گفت: اى ابن عامر، چگونه جسارت كنم كه بگويم: «لبيك اللهم لبيك» و من مى‏ترسم كه خداوند به من بگويد «لا لبيك و لا سعديك» يعنى تو را نمى‏پذيرم. [الخصال، ج‏1، 167]

بنیانهای وحدت و تقریب

بنیان ها و بنیادهای وحدت امت اسلامی و نزدیکی مذاهب مختلف به یکدیگر یا ریشه در آموزه های متعالی قرآن، نبی مکرم خدا و عترت طاهره دارد و یا از بستر اصل عقلایی رعایت مصالح عمومی مسلمین برگرفته شده است. آشنایی با این بنیانها ما را به درک روشنتری از مسئله وحدت و تقریب مذاهب اسلامی رهنمون می شود.

1-   اصل وحدت امت

وحدت امت اسلامی اصلی است که ریشه در آیات قرآن کریم و سنت شریف پیامبر(ص) و سیره نورانی ائمه(ع) دارد. آیاتی چون «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» [ آل‏عمران، 103]  ضرورت اصل وحدت امت اسلامی را به وضوح بیان می دارد. افزون بر آیات قرآن سیره امیر مومنان علی(ع) و ائمه اطهار(ع) الگوی عملی ماست. آن حضرت در عین آنکه خلافت جامعه اسلامی پس از پیامبر را حق خود می دانست اما در عصر خلافت خلفاء از نصحیت خلفاء و ارائه صادقانه مشورت به آنان و اعطای اجازه به یاران و اصحابش برای تصدی مناصب مختلف حکومتی و خیر خواهی جامعه اسلامی خود داری نمی کرد. به گواهی تاریخ این سیره در فرزندان ایشان نیز جریان داشت تا جائی که دولت امو از کمک های امام باقر(ع) در ایجاد سکه رایج اسلامی بهره می برد. این همه از آن جهت بود که وحدت امت اسلامی پاس داشته شده و به افتراق و جدائی بدل نشود .

2-   اصل اخوت اسلامی

این اصل نیز از اصول مصرح در آیات قرآن کریم است . «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» [حجرات، آیه10]  این آیه به روشنی از ضرورت اصلاح اختلافات میان برادران ایمانی سخن می گوید و آن را موجب جلب رحمت خدای سبحان بر می شمارد. توجه به سیره پیشوایان معصوم(ع) در برابر صاحبان سایر مذاهب اسلامی و سفارش رعایت حسن همزیستی و حفظ روابط برادرانه با آنان بیش از آن است که در حوصله این مختصر بگنجد. از میان تمام آن روایات به نقل یک روایت بسنده می کنم. روایتی که به زیبایی تمام بر حسن رفتار و معاشرت و همزیستی با اهل مذاهب دیگر تصریح می کند و جلوه ای از اخوت اسلامی را به نمایش می گذارد.

«عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: قُلْتُ لَهُ كَيْفَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا وَ بَيْنَ خُلَطَائِنَا مِنَ النَّاسِ مِمَّنْ لَيْسُوا عَلَى أَمْرِنَا قَالَ تَنْظُرُونَ‏ إِلَى‏ أَئِمَّتِكُمُ‏ الَّذِينَ تَقْتَدُونَ بِهِمْ فَتَصْنَعُونَ مَا يَصْنَعُونَ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَيَعُودُونَ مَرْضَاهُمْ وَ يَشْهَدُونَ جَنَائِزَهُمْ وَ يُقِيمُونَ الشَّهَادَةَ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ وَ يُؤَدُّونَ الْأَمَانَةَ إِلَيْهِمْ.» [کافی،ج2،ص 636] معاویة بن وهب گفت: عرض کردم در روابط میان ما و قوم ما و میان مردمانی که با آنان زندگی می کنیم و بر مذهبی جز مذهب ما هستند چه رفتاری برای ما شایسته است؟ امام صادق(ع) فرمودک به پیشوایان و امامان خود که به آنها اقتدا می کنید بنگرید و همان رفتاری را داشته باشید که آنها دارند. به خدا که پیشوایان شما به عیادت بیماران آنها می روند و در تشییع جنازهای آنان شرکت می کنند به سود و زیان آنها شهادت می دهند و امانتهایشان را به آنان باز می گردانند.

3-   تأکید بر اصول مشترک

تعدد باورها و تفاوت اندیشه انسانها در هر زمینه ای نشان از اختلاف فهم و تفاوت برداشتها دارد. تفاوتهایی که گاه از بستر شرایط متفاوت تربیت و رشد انسانها بر می خیزد و گاه نمودی از تأثیر آموزش و محیط بر اندیشه آدمی است . راز تعدد مذاهب را نیز می توان در همین معنی جستجو کرد. اما با وجود تمام تفاوتهایی که میان اجتهادات صاحبان فتوی و علماء علم کلام در مذاهب گوناگون جریان دارد در بسیاری از اصول اعتقادی و کلامی و فروعات فقهی و تعالیم اخلاقی آنها مشترکات فراوانی را نیز می توان سراغ گرفت. این اصول و مبانی مشترک اگر مبنای وحدت، تعامل و نزدیکی مذاهب قرار گیرند راه را به سوی گسترش مشترکات در امور جزئتی تر باز خواهند کرد.

4-   مصالح عمومی امت اسلام

تقدم مصالح امت اسلامی بر مصالح و منافع اشخاص، گروه ها و مذاهب چیزی نیست که نیاز به اثبات داشته باشد. امروزه نیز بشر بر مبنای عقل و خرد خویش اولویت منافع عمومی بر منافع فردی و گروهی را به رسمیت شناخته است و بر اساس آن رفتار خویش را مدیریت می کند. این اصل عقلایی از پشتیبانی تعالیم قرآنی و سیره پیامبر(ص) و ائمه طاهرین(ع) نیز برخوردار است. بدون تردید شیوه رفتار و تعاملات حضرت امیر مومنان علی(ع) با خلفای معاصرشان و نیز توصیه های ائمه (ع) به شیعیان در جهت حفظ انسجام جامعه و پیوند با مخالفان اعتقادی افزون بر علل پیش گفته بر این اصل اساسی نیز تکیه داشته است.

در عصر ما که مستکبرین عالم و آنان که منافع خویش را در نابودی یا انفعال مطلق دنیای اسلام جستجو می کنند از هرگونه هجوم کهن و مدرن دریغ نمی ورزند و نه تنها منافع مادی که هویت اسلامی تمام مسلمین را بدون تفاوت در مذهب آنها نشانه می روند این اصل عقلایی اقتضا می کند تا مسلمین دست از تنازعات بی پایان و تخاصمات فرسایش دهنده با یکدیگر کشیده و عزت و هیبت خود را در پرتو وحدت، همکاری، همیاری و همدلی به دست آورده و محافظت نمایند.

امام خمینی، تقریب و وحدت امت اسلام

بزرگان و اندیشمندان شیعه و سنّی که با باور به ضرورت وحدت اسلامی و تقریب مذاهب به تلاش در این راستا برخاسته اند رویکردهای متفاوتی را برگزیده اند که به طور کلّی می توان آنها را به دو رویکرد عمده سیاسی اجتماعی و گفتمان علمی تقسیم کرد. این دو گروه از اندیشمندان همواره خود را بر حفظ بنیانهای چهارگانه وحدت امت اسلام متعهد دانسته و کوشیده اند تا رویکرد خویش را بر محور این اصول تنظیم کنند اما حقیقت آن است که در این مسیر توفیق کاملی به دست نیاورده اند چه این که برخی با تمرکز بر تأمین مصالح و منافع عمومی جامعه اسلامی از توجه لازم به مشترکات و بهره مندی از آن غافل مانده اند و برخ دیگر با تمرکز بر مباحثات علمی و بازنگری های درون مذهبی به جنبه های سیاسی و اجتماعی آن کمتر بهاء داده اند.

 مطالعه در آثار به جای مانده از امام خمینی(س) که از ممتازترین منادیان وحدت و تقریب میان امت و مذاهب اسلامی بوده اند پرده از نگاه عمیق و جامع ایشان در این موضوع بر می گیرد. امام خمینی(س) با ژرف اندیشی، واقع گرایی و جامع بینی خویش، اندیشه وحدت بخش و تقریبی خود را بر هر چهار مبنای پیش گفته استوار کرده اند و در عین حال توجه به مصالح عمومی و شرایط سیاسی اجتماعی جوامع اسلامی را در اولویت قرار داده اند چرا که هرگونه تلاش برای تقریب از طریق مباحثات عملی در صورتی امکان پذیر است که مسلمانان در امنیت و اقتدار به سر ببرند تا در پرتو آن بتوانند به بسط تعاملات علمی و تصحیح نگاه مذاهب به یکدیگر بپردازند و بدیهی است در فضایی که مسلمانان در موضع ضعف و ناکارآمدی و اختلافات ناشی از آن به سر می برند گفتگوهای علمی به بار نخواهد نشست.

1-   اصول وحدت و اخوت اسلامی در نگاه امام خمینی(س)

ایشان با تکیه بر اصل وحدت اسلامی بر همگرایی و اتحاد امت اسلامی و فرق مذهبی تأکید ورزیده و اختلافات فقهی و اجتهادی را موجب جدایی و تفرقه بر نمی شمارند. امام خمینی(س) تعلق و اعتقاد به قرآن و توحید و تلاش برای خدمت به این دو را به عنوان اهداف عالی اجتماع مسلمین معرفی کرده، گروه بندی های رایج در دنیای اسلام را از پایه نادرست می خوانند. ایشان جدائی و انشقاق مذاهب اسلامی را به زیان مسلمین دانسته و به پرهیز از آن هشدار می دهند.

يك دسته از مسلمانان شيعه هستند و يك دسته‏اى از مسلمانان سنى، يك‏ دسته‏ حنفى‏ و يك دسته‏اى حنبلى و دسته‏اى اخبارى هستند؛ اصلًا طرح اين معنا، از اول درست نبود. در يك جامعه‏اى كه همه مى‏خواهند به اسلام خدمت كنند و براى اسلام باشند، اين مسائل نبايد طرح شود. ما همه برادر هستيم و با هم هستيم؛ منتها علماى شما يك دسته فتوا به يك چيز دادند و شما تقليد از علماى خود كرديد و شديد حنفى؛ يك دسته فتواى شافعى را عمل كردند و يك دسته ديگر فتواى حضرت صادق را عمل كردند، اينها شدند شيعه، اينها دليل اختلاف نيست. ما نبايد با هم اختلاف و يا يك تضادى داشته باشيم، ما همه با هم برادريم. برادران شيعه و سنى بايد از هر اختلافى احتراز كنند. امروز اختلاف بين ما، تنها به نفع آنهايى است كه نه به مذهب شيعه اعتقاد دارند و نه به مذهب حنفى و يا ساير فِرق، آنها مى‏خواهند نه اين باشد نه آن، راه را اين طور مى‏دانند كه بين شما و ما اختلاف بيندازند. ما بايد توجه به اين معنا بكنيم كه همه ما مسلمان هستيم و همه ما اهل قرآن و اهل توحيد هستيم، و بايد براى قرآن و توحيد زحمت بكشيم و خدمت بكنيم‏. [صحيفه امام،ج‏13، ص 54]   

امام خمینی(س) در فرازهای دیگری از سخنانشان با تأکید بر اخوت اسلامی میان شیعیان و اهل تسنن ضمن نفی افتراق این دو گروه بزرگ عالم اسلام هر گونه سخن یا حرکتی که به انشقاق و افتراق صفوف واحد مسلمین منجر شود را مردود دانسته و منادیان آن را جاهل خوانده اند.

ما با مسلمين اهل‏ تسنن‏ يكى‏ هستيم‏؛ واحد هستيم كه مسلمان و برادر هستيم. اگر كسى كلامى بگويد كه باعث تفرقه بين ما مسلمانها بشود، بدانيد كه يا جاهل هستند يا از كسانى هستند كه مى‏خواهند بين مسلمانان اختلاف بيندازند. [صحيفه امام،ج‏6، ص133]    

ایشان در سخنان و فتاوای فقهی خود نیز به این اصول اساسی توجه داشته اند و در تمام مواضع به ویژه در همایش بزرگ و جهانی حج با پیروی از سیره ائمه طاهرین(ع)  شیعیان را به مراعات شروط وحدت و اخوت اسلامی و شرکت در نمازهای جماعت برادران اهل سنت و پرهیز از رفتارهایی که موجب آسیب به وحدت و اخوت اسلامی می شود توصیه فرموده اند.

  لازم است برادران ايرانى و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه، كه موجب تفرق صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در جماعات اهل سنت حاضر شوند و از انعقاد و تشكيل نماز جماعات در منازل و گذاشتن بلندگوهاى‏ مخالف‏ رويّه‏ اجتناب نمايند و از افتادن روى قبور مطهره و كارهايى كه گاهى مخالف شرع است جداً اجتناب كنند [صحيفه امام،ج‏10، ص 62]

2-   اصول مشترک اسلامی در نگاه امام خمینی(س) 

همانطور که پیشتر گذشت مذاهب مختلف اسلامی به رغم اختلافات و تفاوتهایی که با یکدیگر دارند از نقاط مشترک اصولی و فراوانی بهره می برند که تمرکز و تأکید بر آن اصول مشترک، منازعات میان آنان را به مباحثاتی علمی و برادرانه و اختلافاتشان را به توافق و همدلی بدل خواهد کرد. تأکید بر مشترکات و اجتماع بر محور آنها نه تنها موجب نزدیکی بیشتر میان مذاهب اسلامی شده و وحدت آنها را تحکیم می کند بلکه از گروه های متفرق اسلامی نیروی واحد و مستحکمی خواهد ساخت که از تعدی به مسلمین جلوگیری خواهد کرد. ایشان باور به توحید و اعتقاد به معاد را از باورهای اصولی و اساسی همه فرق اسلامی معرفی کرده و امت اسلامی را بر اساس محوریت این اصول امت واحده می نامند.

ما همه در تحت لواى توحيد مجتمع هستيم. ايران مال همه است و توحيد مذهب همه است و مبدأ و معاد ايده‏ همه‏ است‏ و ما اين مشتركات را داريم و ملت واحده هستيم.
[صحيفه امام،ج‏17، ص 98]  

3-   مصالح عمومی امت اسلام در نگاه امام خمینی(س)

اصول سه گانه گذشته در حقیقت وسیله ای برای تأمین مصالح عمومی ملت اسلام است و از این روست که امام خمینی(س) با توجه به این اصل اساسی می کوشد تا مسلمانان و حاکمان حکومتهای اسلامی را متوجه ضرورت وحدت و همدلی برای کسب و حفظ منافع عمومی جامعه اسلامی نماید.

ایشان در سخنان  متعددی حکام سرزمین های اسلامی را به وحدت با یکدیگر توصیه کرده و به پرهیز از مناقشات بی ثمر و جزئی فرا می خوانند.  از منظر امام خمینی(س) آنچه می تواند در برابر حملات دشمنان اسلام مانند رژیم اشغالگر قدس قدرتمند ساخته و دشمن واحد دنیای اسلام را متوقف کند و منافع در خطر افتاده و ثروتهای به باد رفته مسلمین را به آنها بازگرداند وحدت تمامی دولتهای اسلامی است.

الآن بر رؤساى اسلام، بر سلاطين‏ اسلام‏، بر رؤساى جمهور اسلام، الآن تكليف است‏كه اين اختلافات جزئى موسمى را كه گاهى دارند، اين اختلافات را كنار بگذارند؛ … اگر وحدت كلمه خودشان را حفظ كنند، اگر اين اختلافات جزئى موسمى را كنار بگذارند، اگر همه با هم همدست بشوند… در جامعه اسلامى كه مشترك ما بين همه است، در كلمه توحيد كه مشترك بين همه است، در مصالح اسلامى كه مشترك بين همه است با هم توحيدِ كلمه كنند. اگر اينها توحيد كلمه كنند، ديگر يهود به فلسطين طمع نمى‏كند؛ ديگر هندو به كشمير طمع نمى‏كند. اين براى اين است كه نمى‏گذارند شما متحد بشويد. … مى‏خواهند ثروت شما را به رايگان ببرند، مى‏خواهند ذخاير تحت الارضى و فوق الارضى شما را به يغما ببرند.  [صحيفه امام،ج‏2، ص 32]  

 ایشان در بخش دیگری از بیاناتشان وحدت اسلامی را منشاء پیدایش قدرت عظیم اسلامی بر می شمارند و آن را یک ضرورت قرآنی و اسلامی می دانند.

من اميدوارم كه بين دولتهاى اسلامى يك اخوتى، اخوت اسلامى، همان طورى كه قرآن امر فرموده است، پيدا بشود؛ كه اگر اين اخوت اسلامى در بين‏ ممالك‏ اسلامى‏ پيدا بشود، يك قدرت عظيمى است كه هيچ يك از قدرتهاى دنيا نمى‏توانند به پاى آن باشند.
 [صحيفه امام،ج‏8، ص 88]

امام خمینی(س) مصالح امت و مذاهب اسلامی را مصالحی به هم پیوسته و یگانه می دانند و بروز اختلافات و منازعات مذهبی را موجب از میان رفتن مصالح همه مذاهب بر می شمارند. بر اساس نگرش ایشان حفظ کلمه توحید و مقدسات اسلامی در گرو تأمین مصالح مشترک میان مسلمین است که این مهم نیز جز با وحدت مسلمین فرا چنگ نمی آید.

شماها [علمای اهل سنت] بحمد الله خودتان بيدار هستيد … به همه آنها سفارش كنيد كه ماها برادر بوديم و هستيم و خواهيم بود و مصلحت‏ شما مصلحت‏ ماست‏، مصلحت ما مصلحت شماست. ما همه قرآن شريف را بايد حفظ كنيم. ما همه دين اسلام را بايد حفظ كنيم و با وحدت ان شاء اللَّه، پيروز بشويم. و شما به آنها بگوييد كه هيچ گونه اختلافى را نگذارند رشد بكند، نگذارند بين مردم يك اختلافى ايجاد بشود؛ براى اينكه اين اختلافات همه به ضرر اسلام است و به نفع دشمن‏. [صحيفه امام،ج‏14، ص 381]

با توجه به آنچه گذشت امام خمینی(س) کوشید تا جامعه اسلامی را از تفریق به سوی تقریب و از انشقاق و تکثر به سوی وحدت و از منازعه و مخاصمه به سوی اخوت و همزیستی همدلانه رهنمون شود. حقیقتی که ضرورت آن در شرایط کنونی دنیا بیش از هر زمان دیگری درک می شود و از سویی دیگر با پیدایش گروه های افراطی مسلمان و تلاشهای مذبوحانه دشمنان اسلام با مقاومتهای جاهلانه ای نیز مواجه می شود.

اکنون باید از خویش بپرسیم آیا تلاشهای انجام گرفته در جهت ترویج وحدت و اخوت اسلامی و تقریب مذاهب دنیای اسلام به لحاظ عملی تا چه میزان موفق بوده است؟ آیا گفتمان تقریب و وحدت اسلامی خارج از شعاع شعار و سمینار و همایشهای جهانی اثر محسوسی را در دنیای معاصر موجب شده است؟ و آیا حوزه های علمیه و مراکزی که مسئولیت تبلیغ دین را به عهده داشته اند تا چه میزان مسئله وحدت و تقریب مذاهب اسلامی را به لحاظ عملی دستمایه فعالیتهای خویش قرار داده اند؟

امام خمینی، مطبوعات و آزادی قلم

سابقه حضور مطبوعات و روزنامه های امروزین در ایران به چیزی در حدود یکصد و هفتاد و شش سال پیش باز می گردد. زمانی که میرزا صالح شیرازی اولین روزنامه ایران به نام (کاغذ اخبار) را در محرم 1253ه.ق برابر با اردیبهشت سال 1216 ه.ش منتشر کرد. پس از آن روزنامه ای در ارومیه و سپس هفته نامه وقایع اتفاقیه زیر نظر میرزا تقی خان امیر کبیر در تهران منتشر شدند و بدینسان صنعت مطبوعات در ایران رو به فزونی و گسترش نهاد، تا جائی که در ایران معاصر ما روزنامه ها، هفته نامه ها، فصلنامه ها و سالنامه های منتشر شده در زمینه های مختلف و با پوشش مخاطبان متفاوت از مخاطبان عام تا متخصصان علوم و فنون گوناگون، از شمار پر تعدادی برخوردار است.

اهمیت و اثرگذاری مطبوعات در جهان معاصر آنقدر بدیهی است که هر نوع توضیحی در این زمینه تکرار مکررات و توضیح واضحات خواهد بود. نقش پر اهمیت مطبوعات در روزگار ما تنها منحصر به نشر خبرهای روزانه نیست بلکه انتقال اطلاعات در سطوح مختلف و گسترش و تنوع آگاهی هایی که از این طریق به جامعه ارائه می شود و اثرگذاری عمیق مطبوعات – به عنوان بزرگترین ابزار نظارت بر جوامع و حکومتها – بر روند تغییرات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جهان معاصر از دیگر مؤلفه هایی است که بر اهمیت مطبوعات در زندگی ما می افزاید. اگر بگوئیم که مطبوعات در روزگار ما به مثابه دانشگاهی بزرگ است  که همه افراد جامعه را (مستقیم یا غیر مستقیم) در خویش می پرورد و به زندگی آنان سمت و سوی می دهد سخن گزاف نگفته ایم.

در جهان معاصر ما هیچ اندیشمند بزرگ و رهبر اجتماعی سترگی را نخواهید یافت که دل در گرو صلاح و سعادت انسان بسته باشد و از نقش و تأثیر مطبوعات در هدفی که پیش روی دارد غفلت ورزیده باشد، آنچه هست تفاوت نگاه و مبانی آنان در تعریفی است که از انسان و سعادت او ارائه می کنند؛ تعریفی که تبیین کننده بستر اندیشه نظری آنان و شکل دهنده سمت و سوی عملی ایشان خواهد بود.

امام خمینی(س) نه تنها به عنوان رهبری خبیر و بصیر که به عنوان یک عارف و اسلام شناس ژرف اندیش که می کوشد تا قواعد و اصول  اسلامی را در عرصه اجتماع و متناسب با عناصر محوری زمان و مکان بازشناسی و اجرا کند، به مطبوعات توجهی ویژه مبذول داشته و با واقع نگری و جامع اندیشی، صلاح و فساد قلم را باز شناخته و مطبوعات را به مثابه ابزاری معرفی می کند که با حرکت در بستری از اندیشه توحیدی می توانند سبب وحدت و امنیت شده و بلکه مربی جامعه و هدایتگر آن به سوی سلامت و سعادت باشد و در عین حال می توانند با فاصله گرفتن از تعالیم توحیدی و اخلاق اسلامی و انسانی، قلم را به لوث شهوات و مطامع پست آلوده کنند یا بر درگاه صاحبان زر و زور و تزویر به مزدوری نشینند و رسالت خویش را در قربانگاه تهدید و تطمیع صاحبان قدرت و ثروت ذبح کنند و بدینسان جامعه بشر را به ورطه تباب و تباهی کشانند.

این نوشته بر آن است تا نگاهی مختصر به بایسته ها و نا بایسته های مطبوعات در نگاه آن رهبر یگانه داشته باشد.

قلم و رسالت مطبوعات

ارزش و آثار قلم

قلم و آنچه از تراوش قلم به وجود می آید ابزاریست که انسان آن را برای نیل به مقصودی معیّن و وصول به مقصدی مشخص به کار می گیرد همانطور که نگاشتن نیز چون سایر افعال آدمی پس از در نظر گرفتن غایت و مقصودی روشن به وقوع می پیوندد. هیچ انسانی بی آنکه پیش از فعلش غایتی را متصور باشد کاری را انجام نمی دهد یا دست به سوی ابزار نمی برد. از این روست که در اندیشه حکیمان متأله و موحدان دین مدار، ارزش هر فعل یا ابزاری پیش و بیش از هر چیز وابسته به غایتی است که برای وصول به آن پدید آمده است. بنا بر این قلم و نگارش همچون سایر افعال و ابزار انسان، جهتی دو سویه دارند که فضیلت و ارزش آنها در مرتبه اول رهین غایت و مقصود فعل و در مرتبه دوم وابسته به حُسن روش آن است. چنان که غایت نیکو اقتضای فعلی ارزنده دارد و غایات ناشایست مقتضی کار نا پسند است و این غیر از حسن و قبح ذاتی افعال است که در اخلاق اسلامی از آن سخن رفته است.

بر اساس آنچه گذشت، امام خمینی(س) قلمی را واجد ارزش بر می شمارند که در پی مقاصد الهی و انسانی به کار گرفته شده باشد. از منظر امام نه تنها قلم بلکه همه ابزارهای ساخت بشر آنگاه که در مسیر تحقق اهداف الهی و انسانی به کار گرفته شوند ارزشی الهی پیدا می کنند و آنگاه که در اختیار اهداف شیطانی یا غیر انسانی قرار گیرد نه تنها از بی ارزش، بلکه ارزش سوز خواهد شد.

عمده آن جهت و غاياتى است كه در افعال انسان و در آلاتى كه انسان درست مى‏كند، و در علم و دانش و سایر چيزهايى كه افعال انسان است، آن چیزی را كه جهت مى ‏دهد آن غایات است. آن چيزهايى است كه برای آن‏ چیز ها قلمها وجود پيدا كرده است، مسلسل ها وجود پیدا كرده است، علم و دانش وجود پیدا كرده است. اگر غایات و مقاصد و آن چيزهايى كه برای او اینها وجود پیدا كرده است، الهي باشد، هم قلم و هم مسلسل و هم علم و دانش و هم هر عملى ارزش پیدا مى‏كنند؛ ارزش الهى. ارزش‏ قلم‏ به غايتى است كه براى او قلم زده مى ‏شود. ارزش مسلسل هم به غايتى است كه براى او مسلسل كشيده مى ‏شود. اگر اين ارزش غايى نباشد و اگر آن مقصد، مقصد انسانی و الهى نباشد، نه مسلسل آلتى است كه به درد بخورد و نه قلم. [صحیفه امام،ج‏13،ص 448 ]

از همین روست که ارزش قلم به ارزش نویسنده وابسته می شود و ارزش نویسنده به ارزش آنچه برای آن و در راه نیل به آن قلم می زند. نویسنده ای که برای خدا و در جهت رضای او و در خدمت تعالی و رشد آگاهی ها یا احقاق حقوق خلق خدا قلم می زند همواره به این حقیقت توجه دارد که همه چیز او در حضور خدای متعال است و حضرت حق نه تنها بر آشکار او که از سرّ ضمیرش نیز مطلّع است. از این رو در نگارش هر کلمه تقوای الهی را فرو گذار نمی کند. نه محتوای نگارشش با رضای خدای بزرگ در تعارض است و نه راهی که برای نقل آن محتوی بر می گزیند بر خلاف تعالیم وحیانی است. نوشته ای که از قلم چنین صاحب قلمی سر چشمه می گیرد جز راستی و حقیقت را بر نمی تابد و سر از بیدای ناراستی و کینه ورزی و ظلم در نمی آورد.

در اندیشه امام خمینی(س) صاحبان قلم نه تنها در مقاصد نوشته های خویش بلکه در انتخاب واژگان نیز پیش خدا مسئول هستند چه این که گاه یک واژه می تواند آتشی بر افروزد و بنیان های آرامش جامعه ای را بسوزاند و گاه واژه ای دیگر می تواند شعله های زبانه کشیده در دل یک اجتماع را فرو نشاند. هرگز چنین نیست که صاحبان قلم بتوانند به حُسن محتوای نوشته خویش دل خوش کنند و از کنار گزینش واژه ها و بارهای مختلف معنایی و اجتماعی آنها بی تفاوت بگذرند.

در نوشته ‏هايتان توجه به خدا داشته باشید. بدانید كه اين قلم كه در دست شماست در محضر خداست الآن و اگر هر كلمه ‏اى نوشته بشود بعد سؤال مى‏ شود چرا اين كلمه نوشته شده؟ اگر به جاى اين كلمه بشود يك كلمه‏ خوبتر نوشت‏ از شما سؤال مى‏كنند چرا كلمه زشت نوشتید؟ [صحیفه امام،ج‏13،ص482 ]

جامعه بشری مرهون اندیشوران و خردمندانی است که به هماره به رشد و تعالی همه جانبه او اندیشه و سرمایه عمرشان را در این راه هزینه کرده اند. انسان شناسانی که ظرفیت وسیع انسان را به درستی شناخته و با تمام توان در پی فعلیت بخشیدن به آن بوده اند. از نگاه دین مبین اسلام انبیاء الهی از زمره برترین انسانهایی بوده اند که به امر خدای متعال در مسیر رشد و تعالی بشر کوشیده اند و در این راه از هیچ ایثار و جهادی فروگذار نکرده اند و عالمان و اندیشوران بزرگی که در حقیقت وارثان طریق روشن انبیاء و رهپویان صدیق ایشانند، در پرتو اندیشه توحیدی و تعالیم پیام آوران الهی، سودای تعالی بشر و دستیابی او به سعادت هر دو جهان را در دل پرورانده اند چرا که به نیکی دریافته اند یگانه عاملی که می تواند ظرفیتهای بالقوه انسان را در طریق تکیه زدن به مقام شامخ «خلیفة اللّهی» به فعلیّت برساند همانا عامل ارزنده «تعلیم و تربیت» است.

بی تردید ویژگی های وراثتی، محیطی، اقتصادی و … بر روند حیات و زیست اخلاقی انسان تأثیر گذار است با این همه هیچ عاملی نیرومندتر از عامل «تربیت» نیست. تربیت یگانه عاملی است که می تواند انسان را بر علیه دیگر عوامل دخیل در زندگی، به طغیان مثبت یا منفی وا دارد و انسانی بسازد که بر همه عوامل پیش گفته مسلط باشد. هر چند تربیت قوای عقلی و تقویت اراده انسانی، به گونه ای که بر اساس آگاهی و آزادی و عقل، راه حق و صدق را برگزیند، مستلزم دفع و رفع عوامل ضد تربیتی است که گاه به اقتضاء غرایز سرکش نفسانی و گاه توسط تعالیم نا درست و تأثیرات عوامل دیگر در انسان وجود دارد. این مهم نیز جز با آگاهی از عوامل ضد تربیت و زدودن آنها از روح و جان بشر امکان پذیر نیست. به عبارت دیگر «تربیت» عبارت است از تزکیه نفس از آنچه نا شایسته است و آگاهی بخشی به انسان برای انتخاب درست. این مهم، همان هدفی است که تمام ادیان آسمانی و انبیاء الهی و علماء و دانشمندان ربّانی برای وصول به آن تلاش می کنند.

از منظر امام خمینی(س) یکی از رسالتهای صاحبان قلم آن است که محصول نگارششان در خدمت تربیت الهی انسانها و زدودن زنگارهای جهل و نادانی یا بد فهمی و کج فهمی باشد. نا گفته پیداست که پاسداشت جامعه از ناراستی های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و … و آگاهی بخشی به مردمان برای شناخت هر چه بهتر و بیشتر آنها و پرهیز دادن افراد و جوامع از مصادیق مختلف و متعدد منکرات نمونه ای از تلاش در جهت تربیت الهی انسانهاست. در باور امام خمینی(س) عدم رعایت این اصل بنیادین موجب افزایش غرور، کبر و سایر شئون طواغیت در جوامع خواهد شد.

با اسم ربّ براى تربيت بشر قرائت كنيد. قلم به دست بگيرید براى تربيت بشر. آن قدرى كه بشر از قلمهاى صحيح نفع برده است از چيزى ديگر نبرده است. و آن قدر كه ضرر كشيده است، از چيزهاى ديگر ضرر نبرده است. قلمها و بيانها با مغزهاى مردم رابطه دارند. اگر قلمها و بيانها و علمها و تعليمها و آموزشها براى خدا باشد، مغزها را الهى تربيت مى‏كنند. و اگر بر خلاف اين باشد، مغزها، مغزهاى‏ غرورمند، مغزهاى طاغوتى از آن پيدا مى ‏شود. [صحیفه امام،ج‏13،ص451]

برآیند این مختصر که درباره اهمیت قلم و رسالت اهل قلم از منظر امام خمینی(س) گفته آمد از ساحت قلم و مطبوعات محرابی می سازد که در آن می شود به خدای بزرگ تقرب جست و بینی شیاطین جن و انس را به خاک سایید و مطبوعات را تجارتخانه دوستان خدا و خلق خدا دانست. دانشگاهی که آگاهی و تهذیب را در عمل به امر به معروف و نهی از منکر متجلی می کند و مخاطبان خود را به مرتبه ای والاتر از اندیشه و عمل فرا می خواند و جامعه را از هر زشتی و منکری که چهره اسلام و جامعه اسلامی را پلشت می نمایاند با تذکرها و نقد هایش تطهیر می کند. شاید به این سبب باشد که آن یگانه عصر درباره اهمیت والای مطبوعات و انتشارات چنین گفت:

اهمیت انتشارات، مثل‏ اهمیت‏ خونهايى است كه در جبهه ها ریخته مى‏ شود. و «مِدادُ الْعُلَماءِ افْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداء» براى اينكه، دماء شهدا گرچه بسیار ارزشمند است و سازنده، لكن قلمها بيشتر مى تواند سازنده باشد. و شهدا را، قلمها مى‏ سازند و شهید پرور هستند قلمها. لهذا اين عمل [را] كه شما دارید، بايد ارزشش را توجه كنيد و مسئوليتش را. و عمل هر چه ارزش بيشتر داشته باشد، مسئوليتش هم بزرگتر است. [صحیفه امام،ج‏16،ص227]

مطبوعات و مردم

درباره ارتباط مردم با مطبوعات نظریه های مختلفی ابراز شده است و هر گروه از اندیشمندان، این رابطه را به نوعی تصویر کرده اند. امام خمینی(س) تصویری از رابطه مردم و مطبوعات ارائه می کنند که نمایی دیگر از باور ایشان به اصالت حضور و خواست مردم در شئون مختلف اجتماعی است. از منظر امام خمینی(س) اصل کلّی حاکم بر مطبوعات، شناخت صحیح، درک درست و همگامی با اراده ملّت و تلاش جهت تحقق این اراده است. بر اساس این نگرش مطبوعات باید همراهانی آگاه باشند که مسیر حرکت ملّت را در گذشته و حال و آینده به درستی بشناسند و رصد کنند و به عنوان آگاهانی آگاهی بخش، مردم را برای حرکتی موفق تر در آن مسیر راهنمایی کرده، آفات، موانع و مشکلات موجود و پیش روی را برای مردم و سیاستگذاران حرکتهای اجتماعی تبیین کنند. بر این اساس مطبوعاتی که از دغدغه اراده جمعی ملت فارغ بوده و مسیر اراده آنها زاویه گرفته باشند در نزد مردم محکوم به انزوا خواهند شد.

به طور كلى، در هر كشورى، مطبوعات آن كشور و تلویزیون و رادیو آن كشور بايد در مسير آن ملت و در خدمت ملت باشد. مطبوعات بايد ببینند كه ملت چه مى‏ خواهد، مسير ملت‏ چیست‏، روشنگری در آن طریق داشته باشند و مردم را هدایت كنند. اگر مطبوعاتی پيدا شد كه مسير آنها بر خلاف مسير ملت است، راهى كه آنها مى ‏روند غير از راهى است كه ملت مى ‏رود، اين بر فرض اينكه … دولت هم اجازه بدهد كه بنویسند و بگویند لكن مورد تأييد اين ملت نمى‏ تواند باشد؛ و نباید آن را حساب كرد كه يك رسانه ملى است و يك روزنامه كشورى و ملى است. ‏[صحیفه امام،ج‏7،ص535]

از منظر امام خمینی(س) مطبوعات می باید انعکاسی از آرمانهای ملت خویش باشند به ویژه در کشوری مانند جمهوری اسلامی ایران که ملتی غیور، با انقلابی الهی طومار نظام شاهنشاهی و بساط ظلم و دیکتاتوری را درهم پیچیدند و با طرح و اعلان شعار محوری «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خواستار تحقق آرمانهای تاریخی شان در قالب نظامی اسلامی و برآمده از اراده ملت شدند، نقش و وظیفه مطبوعات و رابطه آنان با مردم از اهمیت و ظرافت های خاصی برخوردار خواهد بود. محافظت از کیان اسلام ناب و حساسیت بالا نسبت به آرمانهای انقلاب است. قطع وابستگی های ذلت آور به قدرتهای بیگانه و برخورداری از آزادی های مصرّح در قانون اساسی و محترم دانستن حق تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی ملت در بستری از تعالیم و قوانین متعالی اسلام چکیده و خلاصه آرمانهای انقلاب است؛ آرمانهایی که خون هزاران شهید برای تحقق آنها به زمین ریخته و زحمات بیدریغ مجاهدان راه خدا و ملت صبور ایران آنها را تحکیم کرده است. از منظر امام ارائه اطلاعات و آگاهی های صادقانه در مسائل روز و راهنمایی های ناصحانه و رصد کردن انحرافات و تلاش برای تصحیح آنها از دیگر وظایفی است مطبوعات در جامعه اسلامی باید به آن همت گمارند.

نقش مطبوعات در کشورها منعکس كردن آرمانهای ملت است. مطبوعات بايد مثل معلمينى باشند كه مملکت را و جوانان را تربيت مى‏كنند، و آرمان ملت را منعکس مى‏كنند. در مملکتی كه آن همه خونریزی شد و آن همه ملت ما خون دادند تا آنکه يك جمهوری اسلامى موافق آرای اکثریت قریب به اتفاق محقق شد … بايد مطبوعات آنچه كه ملت مى ‏خواهند بنویسند؛ نه آنچه بر خلاف مسير ملت است.‏[صحیفه امام،ج‏7،ص323]

در افق نگاه امام خمینی(س) تنها کسانی که صلاحیت بیان آرمانهای مردم را دارند، مردم هستند. این که عده ای هر چند از فرهیختگان جامعه و اصحاب قلم باشند بر اساس بینش خود چیزی را به عنوان اراده ملت معرفی کنند و یا کلام واضح و خواست روشن مردم را به امر دیگری که در منظر آنان صحیح تر است تأویل نمایند و به ترویج آن بپردازند از منظر ایشان مردود است. تأویل خواست و اراده کلیّت مردم به آنچه اشخاص یا گروه ها می خواهند یا تحریف آن به گونه ای که خواست مردم به نوعی دیگر و شیء دیگری بدل شود از سوی هر شخص، شخصیت یا گروه و با هر بهانه و مصلحت اندیشی، در نگاه امام خمینی(س) مردود است. بر همین اساس وظیفه دیگر مطبوعات آن است که زبان ملّت را به درستی آموخته، خواست آنان را همانگونه که هست دریابند و آن را انعکاس دهند.

 ما هر مطلبی را از ملتی بخواهیم اخذ بكنيم، بايد ببینیم كه زبان‏ ملت‏ چیست‏ تا بفهمیم كه اين ملت چه مى‏ خواهد. خودمان بخواهیم حکم بكنيم كه اين ملت ما فلان [موضوع‏] را مى‏ خواهد، اين حرف غلطی است. حرف صحيح اين‏ است كه ما مطالعه كنيم در حال ملت. گوش بدهیم به صدای ملت ببینیم چه مى‏ خواهد. ملتی كه همه فریاد مى‏ زنند كه ما جمهوری اسلامى مى‏ خواهیم، «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامى» ما ديگر حق نداریم كه بنشینیم بگوييم كه نه، اين ملتی كه قیام كرده اند، براى اين قیام كرده اند كه دمکراسی باشد. در اسلام همه چیز هست به معنای سالمش. اما ما مى ‏بينيم كه همه مردم دارند مى‏ گویند كه ما جمهوری اسلامى مى‏ خواهیم. ما حق نداریم كه تأویل كنيم و بنشينيم خودمان هر چه دلمان مى ‏خواهد بگوييم كه نخير، مردم كه اين حرفها را دارند مى ‏زنند، يك چيزى ديگر را ما گردنشان بگذاريم. اين خلاف واقع است. [صحیفه امام،ج‏11،ص197]

مطبوعات، اسلام و جمهوری اسلامی

اسلام و نظام «جمهوری اسلامی» برآمده از آن دو مؤلفه اصیل دیگری هستند که رابطه مطبوعات با آنها در کلام امام خمینی(س) به وضوح تبیین شده است. اسلام از منظر امام خمینی(س) دینی است که اگر با جامعیت و حقیقتش بیان شود به فطرت انسانها راه می گشاید و با جان آنها می آمیزد. فطرت سالم بشر تشنه کلام آشنائی است که گره از کار فروبسته جانش بگشاید و از یار آشنا سخن آشنا بگوید. اسلام ناب بی پیرایه همان آب حیات و کلام آشنائی است که اگر به گوش جان انسانهای آزاده برسد بی گمان در آنها اثر گذارده و هزار توی باطن آنان را به نور ایمان روشن می کند.

اسلامی شدن جوامع تنها با تکیه بر این امر محقق خواهد شد و انسانها زمانی به تعالیم این دین آسمانی رویکردی واقعی خواهند داشت که حقایق و معارف اسلامی بی هیچ پیرایه و منزه از تساهل های بی مبنا یا تحجرهای خشک و واپسگرا یا مقدس مآبی های منزجر کننده برای آنان بیان شود. از منظر امام خمینی(س) بیان بی پیرایه اسلام می تواند در عمق قلوب انسانها نفوذ کند و موجب تحول قلوب گردد و نا گفته پیداست که اگر قلبی با نام و یاد خدا متحول گردید بنده هیچ قدرتی جز آفریننده خود نخواهد گشت و جز در برابر حق تسلیم نخواهد شد.

بر این اساس یکی از وظایف مهم مطبوعات شناساندن اسلام اصیل، جامع و ناب محمدی(ص) به مخاطبان است.

ما كه مى‏گوييم اسلام را ما مى‏ خواهیم صادر كنيم، معنايش اين نيست كه ما سوار طياره بشویم و بریزیم به ممالک ديگر. يك همچو چيزى نه ما گفتم و نه ما مى‏ توانیم. اما آنکه ما مى ‏توانیم اين است كه به وسیله دستگاههايى كه داریم، به وسیله همين صدا و سیما، به وسیله مطبوعات، به وسیله گروه‏هايى كه در خارج مى‏روند، اسلام را آن طوری كه هست معرفى كنيم. اگر آن طوری كه هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر به فطرتش يك فطرت سالم است، اگر يك چيزى را القا بكنند، روى‏ فطرت‏ سالم‏ خودش‏ قبول مى‏كند و قدرتمند ها از همين معنا مى ‏ترسند.

بنا بر اين ما يك وظیفه بسیار بزرگ بر عهده داریم … و آن اينكه اسلام را آن طوری كه هست، آن طوری كه خداى تبارك و تعالى فرموده است، آن طوری كه در روایات و در قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهيم و به دنیا ارائه بدهيم، … آن چيزى كه با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر مى‏گرداند. و اين كار، اين هنر از اسلام مى‏آيد و اين هنر از احكام اسلام مى‏آيد. [صحیفه امام،ج‏18،ص364]

 مؤلفه دیگری که در این حوزه، از وظایف مطبوعات برشمرده می شود حفظ و حراست از اساس نظام جمهوری اسلامی است که تبلور خواست تاریخی ملت ایران و حاصل خونهای پاک شهیدان است.

وجود تفاوت سلایق و اولویت های سیاسی در تمام جوامع بشر امر اجتناب ناپذیری است. آنچه آفَت جامعه اسلامی است وجود این سلایق مختلف و دیدگاه های متفاوت در امور سیاسی یا نقد و انتقاد از دیگر سلیقه ها نیست، آفَت این شجره طیبه، کینه ورزی و عدول از مرز عدالت و انصاف و گروه گرایی های افراطی است که موجب می شود لجاجت و عداوت جای رفاقت و رقابت بنشیند و انرژی جامعه را دچار فرسایش کرده، صف واحد امت اسلامی را به صفوف متفرقی بدل سازد که به جای قرار گرفتن در کنار هم، رو به روی یکدیگر صف آرایی کنند.

امام خمینی(س) صاحبان قلم و به تبع آن مطبوعات، را به رعایت تقوای الهی و رعایت اولویت حفظ اساس نظام اسلامی فراخوانده و چنین می فرمایند:

من به همه اشخاصی كه قلم در دستشان است، زبان گویا دارند، مى‏ خواهم سفارش کنم كه متوجه باشند كه قلم آنها، زبان آنها در حضور خداست، فردا مؤاخذه دارد، صحبت سر دولت و ریاست جمهوری و اينها نيست، صحبت‏ سر نظام‏ است‏، نظام اسلام است؛ آقاى خامنه‏اى- سلَّمه اللَّه- باشند رئیس جمهور يا يك كس ديگر، آقاى موسوی نخست وزیر باشند يا يك كس ديگرى، اين مطرح نيست، مطرح نظام جمهورى اسلامى است، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده‏ها مكلف ‏اند به حفظ نظام. ‏[صحیفه امام،ج‏20،ص 127]

ذکر این نکته ضروریست که به رغم زعم برخی افراد که حفظ نظام را در تأیید همه جانبه و لابشرط از افراد و کارگزاران نظام اسلامی معرفی می کنند و به این بهانه هر نقدی را به معنای ضدیّت با کلیّت نظام اسلامی بر می شمارند، امام خمینی(س) نقد کارگزاران نظام اسلامی را به معنای مخالفت با نظام اسلامی نمی دانند ولی بر این نکته تأکید می ورزند که میان نقد و تخریب فاصله بسیاری وجود دارد. آنچه موجب تقویت نظام اسلامی است نقد منصفانه کارگزاران و مسئولین نظام اسلامی است و آنچه تضعیف نظام اسلامی را موجب می شود عدم رعایت تقوای الهی در انتقادها و مداخله حبّ و بغض های نفسانی در تخریب شخصیتهاست.

وقتی كه انسان- فرض كنيد- از يك كسى گله دارد يا مى ‏بيند نقیصه ‏اى در كار هست، اين نصحیت مى‏ تواند بكند و بايد بكند، اما لسان نصیحت غير لسان لجن كردن و ضایع كردن است. من راجع به افراد هم عقیده‏ ام هست- يعنى شارع هم همين طور است، ما تابع او هستیم- كه اگر انسان يك مسلمانی را براى خاطر هواى نفسش لگد مال كند، اين در آن دنیا شاید مجازاتش بدترین مجازات باشد و در اين دنیا هم موفق نخواهد شد. ما لسانمان بايد لسان نصحیت باشد و انسان مى‏بيند كه گاهی وقتها لسانها لسان نصیحت نيست، قلمها، قلمهاى نصيحت نيست.

مطرح دولت نيست، مطرح جمهورى اسلامى است. … اين كسى كه قلم دستش مى‏گيرد بايد توجه به اين معنا بكند كه مسأله، مسئله فرد نيست، مسئله اسلام است و نظام اسلامى و ما مكلفيم اين نظام را حفظ كنيم. همچو نباشد كه وقتى قلم دستمان آمد، اگر من با آقاى نخست وزیر مخالفم يا با آقاى خامنه‏اى مخالفم، ديگر فكر اين نباشم كه قلمم كجا مى‏رود، هر جا رفت بنویسم، هر چه شد بکنم. اين در حضور خداست، در حضور ملائكة اللَّه است، ثبت مى‏شود اينها. [صحیفه امام،ج‏20،ص127]

آزادی مطبوعات

آزادی برای انسان نه یک نیاز پائین دستی بلکه به مثابه هوایی است که تنفس می کند. همان طور که انسان بدون هوا نمی تواند زنده بماند هویت انسانی نیز بدون آزادی بی معنا می شود. آزادی بیان و قلم نیز اقسامی از آزادی هستند که انکار آنها به انکار هویت و کرامت انسان می انجامد. آنچنان که از تاریخ انقلاب اسلامی می توان دریافت، امام خمینی(س) از دیر باز مدافع آزادی قلم و مطبوعات بوده و در نطق های پیش از انقلاب خویش حاکمان وقت را به خاطر ایجاد جوّ اختناق بر رسانه ها و مطبوعات کشور مؤاخذه می کردند. این روند در ایام پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نیز ادامه پیدا کرد و آزادی های مدنی که آزادی قلم و مطبوعات نیز از زمره آنهاست در قانون اساسی نظام مبارک جمهوری اسلامی به تصریح و طی اصولی مورد تأکید قرار گرفت.

ناگفته روشن است که آزادی با تمام اهمیتی که دارد و در تمام شئونی که می توان برای آن فرض کرد هرگز نمی تواند غیر محدود و لجام گسیخته باشد. ضرورت و اهمیت وجود آزادی قلم و بیان از یک سوی و عدم امکان وجود آزادی مطلق از سوی دیگر موجب می شود تا در هر جامعه ای حدودی برای آزادی بیان و مطبوعات در نظر گرفته شده و آن را به نوعی محدود کنند؛ محدودیتی که در حقیقت ضامن دوام و استمرار آزادی است.

امام خمینی(س) افزون بر آنچه در مصاحبه های خبرگزاری های مختلف دنیا در پاریس درباره آزادی مطبوعات ایراد کرده اند در حکم انتصاب نمایندگان خود در روزنامه اطلاعات (حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی) و روزنامه کیهان (حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی) بر ضرورت وجود و اعطای آزادی مطبوعات در چارچوبه قانون اساسی و رعایت انصاف و بی طرفی در تعیین مصادیق آن تأکید می ورزند:

مطبوعات‏ بايد همیشه‏ در خدمت اسلام عزیز و مردم و كشور باشند؛ و آزاديها در حدود قوانین مقدس اسلام و قانون اساسى به بهترین وجه تأمین شود و بيطرفى حفظ گردد.
[صحیفه امام،ج‏13،ص356]

همانگونه که پیشتر بدان اشاره شد آزادی قلم و بیان اگر چه یک ضرورت اجتماعی است اما هرگز نمی تواند بی حدّ و لجام گسیخته باشد. بر همین اساس در تمام جوامع، قوانینی وضع می شوند تا حدود آزادی بیان و قلم را به وسیله آن روشن سازند. بستر این قوانین در جوامع اسلامی چیزی جز تعالیم عالیه اسلام نمی تواند باشد. آزادی قلم، اگر چه واژه مبارکی است اما گاه در گفتمان های اجتماعی و سیاسی به صورت یک مشترک لفظی به کار گرفته می شود و همین مسأله موجب منازعات بی ثمر میان دو طرف گفتمان می شوند. وقتی از محدوده آزادی بیان سخن می گوئیم باید به درستی روشن کنیم که آنچه این محدوده را معین کرده و آزادی بیان و قلم را در خویش محدود می کند چه چیزی است و حدود آزادی های آن تا کجاست.

در مجموعه بیانات امام خمینی(س) در تعریف حدود آزادی بیان و قلم به چند کلید واژه بر می خوریم که آن حدود را تبیین می کنند. کلید واژه اول «اراده ملّی» که به بیان یا عدم بیان برخی موضوعات تعلق می گیرد، کلید واژه دوم: «موازین اسلامی» که معین کننده خط قرمزهای  محدوده مجاز بیان و قلم است و کلید واژه سوم «عدم توطئه» بر علیه نظام جمهوری اسلامی و کلید واژه دیگر «سر سپردگی در برابر طواغیت و بیگانگان» است. اگر چه در همان سالهای آغازین انقلاب اسلامی اصول مربوط با این حدود به صورت قوانین اساسی و عادی به روشنی تبیین شد اما بازخوانی این حدود از کلام امام خمینی(س) بسیار مفید فایده خواهد بود.

در هر مملکتی آزادی در حدود قانون است، در حدود قوانین آن مملکت است. مردم آزاد نيستند كه قانون را بشكنند. معنی آزادى اين نيست كه هر كس بر خلاف قوانین بر خلاف قانون اساسى يك ملت، بر خلاف قوانین ملت هم هر چه دلش مى‏خواهد بگويد. آزادى در حدود قوانین يك مملکت است. مملکت ايران مملکت اسلامى است و قوانین ايران قوانین اسلام است… پس آزادى- كه گفته مى‏شود كه مطبوعات آزادند، بيان آزاد است- معنايش اين نيست كه مردم آزادند كه هر كارى مى‏خواهند بكنند؛ … آزادى در حدود قانون بايد باشد. قوانین اسلام را بايد ملاحظه كرد؛ در چهارچوب قوانین اسلام، در چهارچوب قانون اساسى، بيانْ آزاد و بحثْ آزاد. [صحیفه امام،ج‏7،ص535]

ایشان در جمع کارکنان مؤسسه کیهان نیز بار دیگر به بیان محدوده آزادی مطبوعات در نظام جمهوری اسلامی اشاره می کنندو می فرمایند:

روزنامه‏ها آزادند مطالب بنویسند، مسائل بنویسند اما آزاد هستند كه اهانت به- مثلاً- مقدسات مردم بكنند؟! آزادند كه فحش به مردم بدهند!؟ آزادند كه تهمت به مردم بزنند؟! همچو آزادى نمى‏تواند باشد. آزادى‏ توطئه‏ نمى‏تواند باشد. اگر يك روزنامه‏اى فرضاً- من نمى‏خواهم يك روزنامه‏اى را بگويم اين طور است اگر يك روزنامه‏اى توطئه بر ضد مسير ملت مى‏خواهد بكند با نوشتن چيزهايى كه بر خلاف مسير ملت است و با ننوشتن چيزهايى كه بر مسير ملت است، اگر بخواهد توطئه بكند و راهى برود كه دشمنهاى يك ملت آن راه را مى‏روند، ترویج بكند از كارهاى دشمنهاى يك ملتى، بنويسد چيزهايى كه مربوط به دشمنهاى يك ملت است، اگر اين طور باشد، اين طور آزاديها را ملت ما نمى‏توانند بپذيرند.

[صحیفه امام،ج‏7،ص536]

آنچه مرور کردیم فقط گزارش کوتاهی بود از نظرگاه امام خمینی(س) به مقوله مطبوعات چه اگر بنا بود به بحث تفصیلی درباره اندیشه امام در خصوص مطبوعات بپردازیم از حوصله این مقاله خارج بود. آنچه اکنون لازم است تا مورد توجه و بررسی قرار گیرد این پرسش اساسی است که مطبوعات امروز کشور ما تا چه اندازه با معیارهای متعالی امام در خصوص مطبوعات مطلوب یک نظام الهی نزدیک هستند؟ و دیگر این که آزادی های مصرّح در قانون اساسی و قوانین عادی درباره آزادی بیان و قلم ( که بر محور تعالیم اسلام و اندیشه تابناک امام صورت گرفته اند) تا چه حدّ مورد توجه عملی قرار گرفته است و میزان بهره مندی صاحبان بیان و قلم از آزادی های مشروع و قانونی شان تا چه پایه است؟

ویژگی های جوامع جاهلی از منظر حضرت فاطمه(س)

نگاهی کوتاه بر یکی از تعالیم خطبه فدکیه

شناخت کامل و جامع حقیقت و علوّ شخصیت بی بدیل حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) جز برای آنان که خدا اراده کرده باشد، مقدور نیست چنان که از امام صادق(ع) مرویست که در بیان سبب نامگذاری آن بانوی بزرگ فرمود: « إِنَّمَا سُمِّيَتْ‏ فَاطِمَه لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا». [تفسیر فرات کوفی، ص 581] اما چشیدن از اقیانوس معرفت آن محبوب پروردگار هستی، به قدر مقدور هر کس، امری شدنی و بایسته است.

از این روی بسیاری از جویندگان، کوشیده اند تا شخصیت ممتاز بانوی بانوان عالم را در آینه تفاسیر و تآویل آیات قرآنی جستجو کنند و بسیاری نیز گوهر تابناک وجودش را از دریای سخنان پدر، شوهر و فرزندان ارجمند و معصومش (علیهم السلام) به تماشا نشسته اند. گروهی نیز او را در میدانهای حماسه و برخی در بیت الاحزانهای مراثی، سراغ گرفته اند و هر یک به قدر همت خویش از کوثر معرفت او لبی تر کرده اند.

نویسنده بر این باور است که راههای پیش گفته اگر چه در جای خود ارجمندند اما یکی از بهترین و برترین راههایی که می تواند گوشه ای از جلال و شکوه حقیقت فاطمی(س) را بر ما آشکار کند و چنان شعاعی از آفتاب که از روزنه پرده بر سایه نشینان بتابد، جلوه ای از جلوات آن بانوی فرشته سیرت را به ما خاک نشینان بنمایاند همانا بررسی و تأمل در سیره و سخنان به جای مانده از آن نور تابنده است.

بر پایه آنچه از حضرت مولی الموحدین علی(ع) نقل شده است ؛ «سخن» هر انسانی را می توان دریچه ای به سوی کشف شخصیت او دانست و با وزانت یا سخافت کلامش، بر عظمت یا حقارت اندیشه و روحش استدلال کرد که « الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ‏ لِسَانِه»‏ [خصال،ج2،ص420] چه که تکلم اظهار آن چیزی است که در ضمیر و باطن انسان نهفته است و از این روی دریچه ای را می ماند که به شخصیت پنهان آدمی گشوده می شود و آینه ای را شبیه است که قامت روح و عقل و اندیشه انسان را بازتاب می دهد.

آدمی مخفی است در زیر زبان

این زبان پرده است بر درگاه جان

«خطبه فدکیه» بلند ترین کلامی است که از حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) به یادگار مانده است. خطابه ای بلند، عمیق، مستدل و جامع که از عمیق ترین و زیر بنایی ترین مبانی توحیدی تا استدلال های فقهی – حقوقی و نگاه ژرف جامعه شناختی را در خویش گرد آورده است. سخنانی ارزنده که می تواند برای هر انسان متأملی درهایی از حکمت و معرفت بگشاید. بی تردید همین اهمیت و ارجمندی خطبه مذکور سبب شده است تا علماء و اندیشمندان بزرگی دست به کار شرح و توضیح آن شوند و کتابهای گران سنگی را در این خصوص به رشته تحریر درآورند.

این مقاله نگاهی کوتاه و گذرا خواهد داشت به یکی از تعالیم خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها). اما پیش از آن مختصر اشاره ای به خطبه فدکیه و منابع آن مفید خواهد بود.

فدک و خطبه فدکیّه

آن هنگام که پیامبر خدا(ص) به سوی خیبر رفت و قلعه های آن را فتح کرد سه قلعه باقی ماند که آن حضرت با محاصره، کار را بر آنها دشوار کردند. آنان پیکی به سوی حضرت روانه کردند و درخواست کردند امان یابند تا قلعه خود را ترک گویند و از جنگ با مسلمین کناره بگیرند. پیامبر نیز اجازه دادند. فدک روستایی حاصل خیز در اطراف مدینه بود که چشمه ای جوشان و باغهای فراوان داشت. خبر رفتار پیامبر با قلعه ای از اهالی خیبر به اهالی فدک رسید. آنان پیکی به سوی پیامبر فرستادند و پیشنهاد کردند که در مقابل نیمی از اموال و محصولات شان با پیامبر صلح کنند. پیامبر این مصالحه را پذیرفت و بدینسان فدک در تملّک شخص پیامبر در آمد.

از امام علی بن موسی الرضا(ع) نقل شده است که پس از نزول آیه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه» [سوره اسراء، آیه26] پیامبر خدا(ص) دخترش را فرا خواند و به امر خدای متعال فدک را به حضرت زهرا(س)  بخشید [ن.ک نمونه بینات در شأن نزول آیات، ص 496]. این سرزمین تا پایان عمر شریف رسول خدا(ص) در اختیار حضرت فاطمه زهرا(س) بود اما پس از رحلت نبی مکرم، ابوبکر کارگزاران فاطمه(س) را از آن اخراج کرده و فدک  را تحت تصرف خویش درآورد. چون خبر این ماجرا به آن حضرت رسید در میان جمعی از بانوان بنی هاشم به سوی مسجد مدینه که مرکز خلافت ابوبکر بود به راه افتاد و در مسجد مدینه و در مجمعی از مهاجر و انصار، خطبه و خطابه ای غرّا ایراد فرمود به که «خطبه فدکیّه» موسوم شد.

اسناد خطبه فدکیّه

این خطبه در کتابهای متعددی از مجامع روایی نقل شده است که به اختصار به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1-   کتاب بلاغات النساء

این کتاب نوشته احمد بن ابی طاهر مشهور به ابن طیفور از دانشمندان بزرگ اهل سنت، متوفای 280 هجری قمری و خلاصه ‏اى است از برگزيده ترین سخنان بليغ و فصیح بانوان برجسته تاریخ اسلام كه در طول سه قرن نخست اسلام بیان شده است.

او در صفحه 23 کتابش در ذیل عنوان «کلام فاطمة بنت رسول الله (ص)» به نقل این خطبه می پردازد. سطور آغازین روایت او که مشتمل بر تأکید اصالت این خطبه است چنین نقل می کند:

ذكرت لأبي الحسين زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب کلام فاطمه عند منع أبي بكر إياها فدك‏ و قلت: له إن هؤلاء يزعمون أنه مصنوع و أنه من كلام‏ أبي العيناء … فقال لي: رأيت مشايخ آل أبي طالب يروونه عن آبائهم و يعلمونه أبناءهم و قد حدثنيه أبي عن جدي يبلغ به فاطمه على هذه الحكاية و رواه مشايخ الشيعة و تدارسوه بينهم قبل أن يولد جد أبي العيناء و قد حدث به الحسن بن علوان عن عطية العوفي أنه سمع عبد الله بن الحسن يذكره عن أبيه‏…

نزد زید فرزند امام سجاد بودم و از کلام فاطمه هنگامی که ابوبکر فدک را از او گرفت یاد کردم و گفتم: اینان گمان می کنند که این سخنان ساختگی و از کلمات ابی العیناء باشد [متعلق به فاطمه نباشد]. به من چنین گفت: من بزرگان و سالخوردگان آل ابی طالب را دیده ام که این سخنان را از پدرانشان نقل می کنند و به فرزندانشان می آموزند. این کلمات را پدرم (امام سجاد) از جدّم (امام حسین) برایم نقل می کرد در حالی که آن را فاطمه همین گونه که هست نقل می کرد و بزرگان شیعه نیز آن را روایت و میان خویش تدریس کرده اند، زمانی پیش از آن که حتی پدر بزرگ ابو العیناء به دنیا آمده باشد و نیز حسن به علوان از عطیه عوفی این کلام را نقل کرده است که او از عبد الله بن حسن شنیده که پدرش این خبر را نقل می کرده است…

2-   کتاب السقیفة و فدک

این کتاب نوشته احمد بن عبد العزیز جوهری بصری از محدثان اهل سنت در قرن چهارم است که به سال 323 هجری قمری وفات یافته است. اگر چه این نوشته به طور کامل در دسترس نیست اما بخشهای از این کتاب که توسط ابن ابی الحدید (شارح نهج البلاغه) نقل گردیده بوده با تحقیقاتی به صورت مجزا به چاپ رسیده است. چنان که ابن ابی الحدید آورده بخشهایی از خطبه فدکیّه از دو طریق و با ذکر سلسله سند در این کتاب ذکر شده است.

3-   کتاب الاحتجاج

این کتاب تأليف ابو منصور، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، از علماى قرن ششم و متوفای 588 هجری قمری است. که به زبان عربى و در موضوع بحث‏ ها و مناظرات معصومين( ع) و بزرگان دين با مخالفان، در موضوعات مختلف دينى نگاشته شده است. مؤلف، متن کامل خطبه را به نقل از عبد الله بن حسن فرزند حسن مثنی و فاطمه بنت الحسین و نواده امام مجتبی و امام حسین (علیهم السلام) به نقل از اجداد مطهّرش روایت کرده است و از آنجا که این کتاب در میان علما از اعتبار بالائی برخوردار بوده است بسیاری از محدثان شیعه متن خطبه فدکیّه را مطابق نقل کتاب احتجاج روایت کرده اند.

4-     الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف

این کتاب منسوب به دانشمند بزرگ شیعی علی بن موسی بن الطاووس معروف به سید بن طاووس متوفای 664 هجری قمری است. آنچه در نقل این کتاب از خطبه فدکیّه جالب توجه است سندی است که مرحوم سید نقل کرده اند. بر خلاف سایر کتب که خطبه فدکیّه را یا از طریق زید بن علی بن الحسین و یا از طریق عبد الله الحسن نقل کرده اند، مرحوم سید این خطبه را به روایت عروة از عایشه همسر رسول خدا نقل کرده است.

از دیگر بزرگان دنیای اسلام که در آثارشان به نقل یا بحث درباره این خطبه پرداخته اند می توان از ابن ابی الحدید شارح سنّی مذهب نهج البلاغه متوفای 656 هجری قمری و محدّث بزرگ شیعه علامه محمد باقر مجلسی متوفای1110 هجری قمری یاد کرد.

خطبه و خطابه

این کلام نورانی از دو بخش کلّی تشکیل شده است. بخش اول، خطبه ایست که با حمد و ثنای الهی آغاز شده و به بیان معارف والای توحیدی و اصول اعتقادات اسلامی می پردازد.  مسائلی چون توحید جامع حق، ثمرات توحید، تفاوت ادراک مردمان از توحید، عدم امکان احاطه به معرفت الهی آنچنان که حق معرفت است، علم ازلی الهی، کیفیت ابداع موجودات و مخلوقات توسط حق، بیان اهداف آفرینش، چرایی جعل ثواب و عقاب، مقام رسالت و رابطه آن با عبودیت، مقامات وجودی مقدم بر مقام رسالت، بعثت پیامبر خاتم، پیشگویی انبیاء پیشین درباره بعثت، اهداف بعثت پیامبر خاتم، نقش هدایتگر پیامبر و قرآن ، بیان برخی ویژگی های قرآن کریم، اشاره به حدیث ثقلین و بیان نمونه ای از غایات و فلسفه احکام الهی از جمله معارفی است که در بخش نخست فرمایشات آن حضرت به چشم می خورد.

بخش دوم این خطبه خود مشتمل بر خطابه ای متشکل از قطعات مختلفی است که در هر قطعه به شیوه ای خاص به بیان برخی مسائل می پردازد. معرفی شخصیت ممتاز پیامبر(ص) و حضرت علی(ع)، مراتب پیوند جسمی و معنوی پیامبر(ص) با حضرت امیر(ع)، نقش ممتاز علی(ع) در حفظ یکپارچگی اسلام و وحدت امت اسلامی، ترسیم سیمای شجاعانه حضرت علی(ع) در نبردهای اسلامی، بیان ویژگی های ممتاز آن حضرت، بیان گزارش گونه ای از تاریخ اعراب قبل از اسلام و ویژگی زندگانی آنان، نقش بعثت در پیدایش حیات متمدنانه مردم،  رحلت پیامبر و پیامدهای اجتماعی ناشی از آن، دلائل پیدایش سقیفه، ویژگی های جوامع جاهلی، تقسیم نیروهای فعال به مؤمنان راستین و فرصت طلبان در کمین، بیان ویژگی های فرصت طلبان، ویژگی جامعه فریب پذیر، شرایط رهبری در قرآن، مظاهر ارتجاع پس از انقلاب، چگونگی تسلط حاکمان غاصب بر مسند نبوی و تغییر ارزشها و هنجارهای جامعه اسلامی از مواردی است که آن حضرت در قطعات مختلفی از آنها سخن گفته اند.

در قسمتی دیگر از همین قطعات، حضرت زهرا(س) به مسئله فدک پرداخته و استدلال دروغین حاکمان وقت در انتساب عملکردشان به فرمایشات رسول خدا را با استدلالهای قرآنی و براهین عقلی ابطال می کند سپس به بیان استدلالهای مختلف حقوقی در خصوص عدم مشروعیت رفتار حاکمان غاصب در خصوص تضییع حق ارث می پردازد و در قطعات پایانی خطابه خویش تغییر جریان امامت و ولایت اجتماعی و انحرافات ریشه دار ناشی از آن را خاطر نشان می سازد.

گزارشی که ارائه شد تنها نشان دهنده برخی عناوین ارزنده ایست که در خطبه حضرت صدیقه طاهره(س) می توان سراغ گرفت.

ویژگی های جوامع جاهلی در خطبه فدکیّه

خطبه فدکیه نیز مانند هر سخن دیگر در بستری از زمان و مکان و شرایط ویژه آن شکل گرفته است و از این جهت یک سند تاریخی به شمار می رود و مرور آن تنها به عنوان یک سند تاریخی، تنها گره از کار بازخوانی تاریخ خواهد گشود اما اگر با این کلام نورانی – به حکم حدیث شریف ثقلین- همانند کلام الهی مواجه شویم و آن را با آیات الهی در احکامی همچون بقاء و دوام مساوی بدانیم آنگاه می توانیم در هر عصر و زمان، با نگاهی نو به سراغ آن رفته و اندیشه خویش را بر اشارات و تنبیهات و تصریحاتش عرضه کنیم و از باغ مثمر آن هر لحظه میوه ای تازه و گوارا بچینیم. نویسنده بر این باور است که افزون بر بخش نخست خطبه که سراسرش مملو از معارف الهی و بیان اعتقادات حقه اسلامی است و هرگز غبار فراموشی و کهنگی بر آن نخواهد نشست، بخش دوم خطبه نیز برای همیشه تازه و قابل بهره مندی است. انحصار بخش دوم از خطبه فدکیه در حصار تنگ زمان و مکان و محروم ساختن خویش از بطون کلام فاطمی(س) نه تنها جفاکاری در حق خویشتن که ظلم آشکاری به ساحت اندیشه بشری و جفا و ظلم مضاعف به صاحب این کلام نورانی است. از این روی به قدر بضاعت اندک خویش و حوصله این مقاله می کوشم تا به عنوان یکی از صدها و هزارها موضوع مندرج در کلام حضرت صدیقه(س)  به بیان ویژگی های جوامع جاهلی از منظر تعالیم این خطبه گرانسنگ بپردازم.

جاهلیت، دوران قابل تکرار

اعراب شبه جزیره، پیش از ظهور اسلام در شرایطی به سر می بردند که به دوران سیاه جاهلیت موسوم گشته بود. این دوران اگر چه در مقطعی از تاریخ عربستان اتفاق افتاده بود و با ظهور پیامبر بزرگ الهی حضرت محمد بن عبد الله (ص) به پایان رسیده بود اما هرگز در آن مقطع زمانی و مکانی خاص منحصر نمی شود. اگر «جاهلیت» را نه واقعه ای در دل تاریخ که پدیده ای بدانیم که معلول یک سلسله عوامل بوده است تکرار آن در هر مقطع از زمان و در هر قطعه ای از مکان ممکن خواهد بود.

در خطبه فدکیه ویژه هایی برای جامعه جاهلی پیش از اسلام بیان شده است که توجه به آنها می تواند نمایی از جامعه یا جوامع جاهلی را در منظر حضرت صدیقه به نمایش بگذارد. جهالتی که می تواند در هر زمان و مکانی باز تولید شود.

الف- ضعف معنویت و خدا گرایی «كُنْتُمْ‏ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّار»

این ویژگی برگرفته از آیه 103 از سوره مبارکه آل عمران قرآن کریم است که در توصیف احوال اعراب پیش از اسلام چنین فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون».

جوامع انسانی هر قدر به لحاظ صنعت، رفاه و ویژگی های اجتماعی پیشرفت کرده باشند، اگر از عامل معنویت و خدا گرایی تهی بوده و به سوی هوی پرستی متمایل شوند یا امور دیگری را به جای خدای واحد متعال بنشانند از منظر اسلام و دیدگاه حضرت صدیقه طاهره(س) همچنان در عصر جاهلیت به سر خواهند برد. زیرا خدای متعال حقیقتی عینی است که وجودش تابع پذیرش یا نپذیرفتن هیچ موجودی نیست . قرآن کریم به این حقیقت تصریح می فرماید: « إن تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميد» [سوره ابراهیم، آیه 8] و «إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُم» [سوره زمّر، آیه 7].

فراموشی خدای بزرگ بی تردید به فراموشی مفهوم جامع انسانیت خواهد انجامید چرا که انسان حقیقتی واقع شده در میان دو نقطه ولادت و مرگ نیست تا با ولادت در دنیا وجود شود و با رخت بستن از سرای خاکی آن به دیار عدم بپیوندد بلکه حقیقتی است که از مبدأ علم و اراده الهی سر چشمه گرفته است و سر انجام به سوی حیات ابدی و ملاقات مبدأ خویش رهسپار خواهد گشت. شناخت چنین انسانی جز در پرتو شناخت مبدأ میسور نخواهد بود و موجودی که مبدأ خویش را فراموش کند مقصد خود را نیز فراموش خواهد کرد و در دنیای چند روزه خویش هر لحظه مقصد و مقصودی را جستجو خواهد کرد تا به زندگیش معنا ببخشد و بودن توأم با رنج و سختی زندگی را برایش ممکن کند.

انسان خدا فراموش، به خود فراموشی مبتلا خواهد شد و خویش را چون موجودات فانی، پایان پذیر خواهد پنداشت و همین پندار غلط او را به سوی زیاده خواهی و کام جویی افراطی در چند روزه زندگی سوق خواهد داد و از انسان حیوانی خواهد ساخت که اگر چه به لحاظ تکنیک، شیوه و وسائل زندگی، برترین موجود روی خواهد بود اما از همه حیوانات دیگر درنده خوتر و بی رحم تر خواهد شد. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم». [سوره حشر، آیه 19] چنین است که باور به خرافات در زندگی انسانها رشد می کند و معانی موهومی برای توضیح چرایی زندگی ساخته می شود تا شاید کمی از خلاء خدا ناباوری او را پر کند اما هرگز فطرت خدا خواه انسان را آرام نخواهد کرد و در اثر این غفلت بزرگ، زندگی، این ودیعه ارزنده خدای متعال بدل به جریانی می شود که هر لحظه انسان را در پرتگاهی از جهالت و خودخواهی خویش پیشتر می برد و سر انجام او را در آتشی که به دست خویش برافروخته خواهد سوزاند.

ب- ضعف سیاسی و اجتماعی «مَذْقَةَ الشَّارِبِ وَ نَهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَام‏»

« شما محل چشیدن تشنگان و فرصتگاه طمعکاران و محل دستبرد شتابزدگان و جای پای دیگران بودید». از دیگر ویژگی هایی که حضرت صدیقه طاهره(س) برای جامعه جاهلی بر می شمارد چهار صفت است که می توان از مجموع آنها ضعف سیاسی و اجتماعی این گونه جوامع را استفاده کرد.

ملتی که توانمندی هایش را نشناسد و به خویش ایمان نداشته باشد و جماعتی که آحاد آن بر محور منافع شخصی خویش زندگی کنند، ناچار تن به اختلافات خانمان سوز و نزاع های بی ثمر خواهند داد. منافع جمعی را در قربانگاه مطامع شخصی سر خواهند برید و به جمعی از انسانهای تنها بدل خواهند شد. نزاع های پیاپی و گسست های اجتماعی آنها ابّهتشان را فرو خواهد ریخت و توانشان را به ضعف بدل خواهد کرد. چنین مردمی زمینه مناسبی برای استثمار توسط صاحبان زر و زور و تزویر خواهند بود و به سادگی تن به استعمار و استحمار خواهند سپرد.

استثمار گران داخلی و فرصت طلبان خارجی در مواجهه با چنین مردمی، سفره ای آماده خواهند یافت که می شود در منابع و ثروت های خدادادش به سادگی طمع ورزید و از هر سوی و به هر روش آنان را چپاول کرد. چنین جوامعی نه در خویش توان دفاع از داشته هایشان را خواهند یافت و نه انگیزه ای برای دفاع و جانبازی خواهند داشت. این ضعف و سستی روز افزون، جایگاه اجتماعی آنان را کاهش خواهد داد تا جائی که هر قدرتمندی می تواند با تکیه بر قدرت زر یا زور یا به حیله تزویر از آنان نردبانی برای صعود به اوج منافع و مطامع خویش بسازد و با پا نهادن بر هویت آنان خویش را به مقصد و مقصود خویش نزدیک تر سازد.

چنین نقیصه ای هرگز منحصر به جماعت خدا ناباوران نیست بلکه در جوامع خدا باوری نیز که دست از همدلی و همراهی و یاری یکدگر بردارند و با تنگ نظری راه را بر دیگران ببندند و مقهور منافع شخصی یا گروهی خویش شوند تحقق چنین نتیجه نامطلوبی دور از انتظار نخواهد بود. از همین روست که قرآن کریم مؤمنان را به پایمردی بر توحید و اطاعت از رهبران الهی و عادل و پرهیز از جدال و نزاع با یکدیگر فرا می خواند و آنان را از سرنوشت نا میمون آن بر حذر می دارد: «وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم». [سوره انفال، آیه 46]

ج- ضعف مادی و اقتصادی «تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ وَ تَقْتَاتُونَ الْقِدّ»

« آب آلوده جمع شده در گودالهای میان راه را می نوشیدید و پوستهای کنده شده از مردارها را می خوردید». از دیگر ویژگی هایی که می توان از این فرازهای خطبه حضرت صدیقه(س) در خصوص جوامع جاهلی استفاده کرد. ضعف مادی و اقتصادی است. بی تردید عنصر اقتصاد و توان اقتصادی در تمام جوامع انسانی نقش پر اهمیتی را ایفا می کند، خواه جوامع خدا باور و خواه غیر آن.  فقر مادی و اقتصادی در اغلب افراد جامعه منجر به ضعف معنوی و فقر فرهنگی خواهد شد و ضعف سیاسی جوامع را به تبع آن موجب می شود.  همانگونه که پیامبر گرامی مان فرمود: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْرا»[کافی، ج2، ص 307]

جامعه عرب پیش از اسلام به واسطه فقدان خودباوری، نزاعهای مکرر و بی توجهی به تولید ثروت اجتماعی دچار فقر مادی و عقب افتادگی فرهنگی ناشی از آن بوده است. فقر فرهنگی مانع بذل توجه به تولید می شد و فقر  ناشی از آن موجب جنگها و نزاعهای پر دامنه برای بهره مندی از ثروت گروه و قبیله دیگر می گردید. بهداشت و امکانات رفاهی ویژه آنانی بود که از دسترنج ضعیفان خود را فربه می کردند و فقر و نا چیزی از آن مردمی بود که برای لقمه نانی یا دستشان را به خون دیگران می آلودند یا به پست ترین نوع گذران زندگی تن می دادند. حضرت مولی الموحدین علی(ع) نیز در خطبه 26 نهج البلاغه حال عرب پیش از بعثت را چنین توصیف کرده است: «مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُم»‏ در زمينهاى سنگلاخ و ناهموار مى‏زيستيد و با مارهاى سخت و كر همخانه بوديد. آبى تیره و ناگوار مى‏نوشيديد و طعامی درشت‏ و خشن مى‏خورديد و خون يكديگر مى‏ريختيد و از خويش و پيوند بريده بوديد.

بر این اساس جامعه ای که به واسطه فقدان فرهنگ بهره وری از منابع گوناگون خویش و عدم رعایت بهداشت فردی و اجتماعی و فقدان تولید ما یحتاج اولیه خود به فقر و ناچیزی تن دهد و گشودن گره کار خود را از غیر تمنا کند یا با سوء مدیریت منابع خویش را به هدر داده و فقری و سختی خود کرده ای را پیش آورد بی تردید در پرده ای از جهالت به سر می برد و با جامعه انسانی و اسلامی فرسنگها فاصله خواهد داشت. شاید از همین جهت است که حضرت مولی الموحدین علی (ع) بر تلاش در جهت تولید و بهره وری از منابع خداداد در جهت رفع فقر تأکید می کنند : «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه‏» هر كس آب و زمينى داشته باشد (و نكوشد و كشت نكند) و فقير و نيازمند گردد، از رحمت خدا بدور باد.

این مختصر تنها تلاش کوچکی بود برای بازخوانی برخی از تعالیم حضرت صدیقه طاهره(س) که از این خطبه قابل استفاده است. تلاشی نه درخور خطبه فدکیه که در بضاعت اندک نویسنده و مجال تنگ این اوراق. بی تردید اندیشمندان جستجو گر که بر آستان فاطمی(س) سر ارادت می سایند با مجالی وسیع تر و بضاعتی بیشتر به استفاده های روز آمد از این گنجینه پر بهاء پرداخته اند و همواره خواهند پرداخت و با اندیشه عمیق خود پرده از لایه های پنهان کلام نورانی حبیبه خدا کنار خواهند زد.

 آنچه در این سطور پایانی ذهن نویسنده را در می نوردد این سؤال است که آیا روا نبوده و نیست که شیعیان مخلص و ارادتمندان خاندان رسالت و علاقه مندان حضرت زهرا(س) بیش از آن که عظمت شخصیت و علوّ رتبه حضرت فاطمه زهرا(س) را در بیان مصائب و شدائد وارده به آن حوریه انسیه جستجو کنند ( که ذکر آن مصائب و شدائد به جای خود بسیار ارزنده است) در کلمات و بیانات به یادگار مانده از آن بانوی آسمانی تأمل و تعمق کنند و از این طریق ضمن آشنایی بیشتر با عظمت شخصیت آن پاره دل پیامبر، درس زندگی امروز جامعه اسلامی و انسانی را از آن یگانه جهان آفرینش بیاموزند؟

امام در برابر کارشناسان

همگام با رشد و توسعه جوامع انساني، مسائل تازه‌اي در زندگي انسانها رخ مي‌نمايد و بسياري از موضوعات و مسائل پيشين دستخوش تحول و تغيير مي‌شوند. به تبع اين تحولات، علوم مرتبط با آنها نيز از وسعت و دامنه بيشتري برخودار مي‌گردند. همين امر موجب مي‌شود تا لزوم بررسي‌هاي کارشناسي و مراجعه به کارشناسان علوم مختلف و بهره‌مندي از آگاهي و تجربيات آنان از ضرورتهاي انکار ناپذير روزگار ما محسوب شوند. اين ضرورت در حوزه مسائل اجتماعي و اداره حکومتها از اهميت بالاتري برخوردار است چرا که تصميمات خودسرانه يا غير کارشناسي براي مردم يا حکومتها به قيمتهاي گزافي تمام مي‌شود. تعيين ميزان اعتبار نظرات کارشناسان در تصميم‌گيري‌ها خرد و کلان مسائل اجتماعي و اداره حاکميت‌ها نيز از مسائلي است که پيرامون اين ضرورت شکل مي‌گيرد.

اين مقاله بر آن است تا جايگاه «نظرات کارشناسان» را در انديشه و سيره امام باز شناسد.

پيش از آنکه به بررسي ارزش نظرات کارشناسان در انديشه فقهي امام خميني  بپردازيم ناچار مي‌بايد به توضيح سه اصلاح که در فقه اسلامي کاربردهاي فراواني دارند بپردازيم.

حکم: عبارتست از قانون الهي که به انجام(وجوب يا استحباب) يا ترک (حرمت يا کراهت) يا مباح بودن عملي از اعمال انسانها امر مي‌کند. مثال: شاد کردن دل مؤمنان مستحب است.

موضوع: آنچه حکم براي آن تشريع مي‌شود و به آن تعلق مي‌گيرد. مثال: شاد کردن

عرف: عبارت است از باورهاي عمومي، عادات و اموري که در ميان عموم مردم جريان دارد و مردم بر آن اساس زندگي خود را سامان مي‌دهند. مثال: پرداخت بدهي‌ کسي که توان پرداخت بدهکاريش را ندارد [اين عمل در عادات عمومي مردم يا همان عرف جامعه از مصاديق شاد کردن دل است.]

در انديشه فقهي امام خميني تعيين موضوع احکام به عهده عرف است. به اين معني که اين عرف جامعه است که معين مي‌کند چه چيزي مصداق موضوع حکم است و چه چيزي مصداق آن نيست.

ارزش نظرات کارشناسي در انديشه فقهي امام خميني

مسائل مختلفي که در جامعه جريان دارد از آنجا که مستقيم يا غير مستقيم به اعمال مردمان باز مي‌گردد ناگزير حکمي از احکام پنجگانه شرعي [وجوب، حرمت، استحباب، کراهت يا اباحه] را با خود خواهد داشت و فقيه جامع الشرايط تنها شخصيتي است که مي‌تواند حکم هر مسأله را با توجه به منابع استنباط احکام، مشخص کند. ولي فقيه نيز از آنجا که واجد مقام فقاهت است  از اين ويژگي برخوردار است.

از ديگر سوي در برخي از احکام، تعيين موضوع در تعيين حکم، نقش اساسي دارد به اين بيان که در برخي احکام شرعي موضوعِ حکم توسط شارع مقدس مشخص شده است و فقيه بر اساس همان موضوع حکم مي‌کند مانند حرمت شرب خمر. در اينگونه موارد فقيه منتظر نمي‌ماند که عرف، موضوع حکم يعني(مست کننده بودن شراب) را تشخيص دهد و سپس حکم به حرمت کند. اما در برخي موارد فقيه حکم را بر اساس موضوع فرضي اعلام مي‌کند. موضوعي که مي‌تواند با تغيير عرف متغير شود و حکمش را دگرگون سازد. ماجراي فتواي امام خميني درباره استفاده از بازي شطرنج نمونه‌اي از اين مسائل است. امام در پاسخ به اين سؤال که اگر شطرنج در ميان مردم از ابزار قمار بودن خارج شده باشد [و عرف، ديگر آن را وسيله مخصوص قمار نداند] بازي کردن با آن چه حکمي دارد؟ فرموده بودند که بنا بر فرض مذکور [که ديگر در عرف، ابزار قمار نيست]، بازي با آن بدون برد و باخت [قمار] اشکالي ندارد. بنا بر پاسخِ امام، حرام بودن يا نبودن بازي شطرنج (حکم) منوط به آن است که بر اساس تشخيص فرد مکلّف، عرف آن را ابزار مخصوص قمار [موضوع] بداند يا نه! در اينگونه موارد تشخيص مکلّف يا عرف معين مي‌کند که حکم قطعي چيست. اگر تشخيص آن باشد که هنوز چنين وسيله‌اي ابزار مخصوص قمار است حکم بازي کردن با آن (حرمت) است و الاّ بازي بدون قمار با آن مباح خواهد بود.

بسياري از مسائل مهمي که در حوزه سياست، اقتصاد، فرهنگ و … رخ مي‌نمايد نيز از اموري هستند که تعيين و تشخيص موضوع آنها با عرف است. هنگامي که موضوع آنها توسط عرف مشخص شد، فقيه با تکيه بر تشخيص موضوع به استنباط حکم آن مسائل مي‌پردازد و يا حکمي که بنا بر فرض مسأله داده است معين مي‌گردد.

مسئله واگذاري تشخيص موضوع احکام فقهي به شخص مکلف يا در مواردي به عرف جامعه، در انديشه فقهي امام خميني امري مسلّم است. افزون بر آنچه گذشت شواهد ديگري نيز اين نکته را تأييد مي‌کنند. که دو نمونه از آنها را ذکر مي‌کنيم.

1-    موسيقي مطرب:

س: حكم موسيقي چيست و به چه نوع آهنگهايي موسيقي گفته مي‏شود و با صداي مشكوك چه فرقي مي‌كند و آيا آهنگهايي كه راديو تلويزيون پخش مي‏كند از نظر شرعي اشكال دارد؟

ج: موسيقي مطرب حرام است و صداهاي مشكوك مانع ندارد و تشخيص با عرف است. [استفتائات،ج2،ص10]

2-   ميزان عرف است:

س: آيا تشخيص موضوعات كه در رابطه با مستنبطات‏ روايات و ادله شرعيه نيست با كيست؟ و اگر با عرف است آيا مجتهد مى‏تواند تعيين مصاديق عرفيه كند، و يا بايد به عرف واگذارد. و اگر در موردى نظر مقلد با مجتهد متفاوت بود، كدام يك از انظار لازم الاتباع است؟

ج: ميزان عرف است، و اگر بين مجتهد و مقلد اختلاف باشد بايد از عرف نظر خواهى كنند. و اگر هر يك مدّعى است كه عرف چنين است، هر يك به نظر خود عمل كند.[صحيفه‌امام،ج15،ص306]

از منظر امام خميني تنها در مسائل عادي جامعه، عرف، ميزان تشخيص موضوعات نيست بلکه در مسائل تخصصي‌ نيز عرف معيني وجود دارد که موضوعات مرتبط با آن رشته را تشخيص مي‌دهد. اين عرف معين، همان کارشناسان و خبرگان آن موضوع تخصيي‌اند.

امام خميني مجلس شوراي اسلامي را نمونه‌اي از اين عرف مي‌شناسند و تشخيص آنان را در تعين موضوعات نافذ مي‌دانند. ايشان در پاسخ به نامه‌اي از مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني(ره) که در آن از اختيارات مجلس اظهار نگراني کرده بودند چنين مرقوم داشته‌اند:

اختيارات مذكور تشخيص‏ موضوع‏ است كه در عرف و شرع به عهده عرف است و مجلس نماينده عرف، و نمايندگان خود از عرف هستند؛ و اگر در حكم خلافى شد، نظارت بر آنها هست و شوراى نگهبان در اين امرى كه به عهده آنها است حق دخالت دارند، اگر در حكم ثانوى يا اوّلى خطايى صادر شود. لكن شوراى نگهبان حق تشخيص موضوعات به حسب قانون ندارند. [صحيفه امام،ج‏15،ص311]

 سند ديگري که مدعاي نگارنده را تأييد مي‌کند پاسخي است که امام خميني/ به نامه آيت الله هاشمي رفسنجاني رياست وقت مجلس شوراي اسلامي داده‌اند. ايشان در اين سند افزون بر آن که تشخيص موضوع را به عرف کارشناسي مجلس موکول مي‌کنند، بر نتيجه حاصل از رأي اکثريت آنان به عنوان ابزار نهايي تشخيص موضوع اشاره مي‌کنند که توجه به مبناي شرعي آن در جاي خود بسيار قابل توجه است.

آنچه در حفظ نظام جمهورى اسلامى دخالت دارد كه فعل يا ترك آن موجب اختلال نظام مى‏شود و آنچه ضرورت دارد كه ترك آن يا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل يا ترك آن مستلزم حَرَج است پس از تشخيص‏ موضوع‏ به وسيله اكثريت وكلاى مجلس شوراى اسلامى، … مجازند در تصويب و اجراى آن. [صحيفه امام، ج15، ص297]

بر اساس آنچه تا کنون گذشت ارزش نظرات کارشناسي در انديشه فقهي امام خميني روشن مي‌شود. بر اساس نگرش فقهي ايشان نظرات کارشناسي معين کننده و مشخص کننده آن دسته از موضوعات احکام شرعي است که تشخيص موضوع در آنها به عرف موکول شده است و در حقيقت موضوع شناسي احکام فقهي را بر عهده دارند.

البته مي‌توان مباني ديگري مانند باور به عقل جمعي، پرهيز از استبداد رأي، اعتقاد به کاشفيت يا حجيت آراء اکثريت از حکم شرعي، اعتقاد راسخ به آيات شورا و … را در انديشه امام خميني سراغ گرفت که سبب اعتنا و اعتماد فراوان امام به نظرات کارشناسان را توضيح مي‌دهد. حاصل آن که مراجعه به آراء کارشناسان در انديشه امام خميني از پشتوانه فقهي برخوردار است. پستوانه‌اي که توجه به آن مي‌تواند مبناي بسياري از فرمايشات ايشان مانند در رأس امور بودن مجلس را روشن سازد و چونان دژي استوار در برابر تحريف يا تغيير انديشه ايشان مقاومت کند.

آثار انديشه فقهي امام در سيره ايشان درباره رجوع به کارشناسان.

امام خميني فقيهي است که ميان زندگي فردي و اجتماعي و ميان فقه، تفسير، اخلاق، حکمت و عرفانش پيوندي محکم برقرار کرده و از آن شئونِ متفرق، حقيقتي يکپارچه به وجود آورده است. به رغم بسياري از بزرگان، هر قدم از زندگي امام خميني را مي‌توان بر اساس مباني علمي ايشان تحليل کرد و بر اساس هر مبناي علمي او رفتار و عملش را پيش بيني کرد. رابطه علم و عمل در زندگي امام خميني به چنان درجه‌اي از تعامل رسيده است که گويا ميانشان نسبت اين هماني برقرار است.

همين ويژگي سبب مي‌شود که در زندگي سياسي – اجتماعي ايشان به موارد بسياري برخورد کنيم که با وجود نظر مخالف شخصي، به حاصل نظرات کارشناسان تمکين کرده‌اند. طرفه آنکه در بسياري موارد به ويژه در مسائل سياسي و اجتماعي، گذر زمان ثابت مي‌کرد که نظر و رأي امام صائب بوده است و در عين حال اين تصميم کارشناسان بوده که مورد تأييد و حمايت امام قرار گرفته است.

از سوي ديگر تمکين امام به نظرات کارشناسان را نمي‌توان تنها يک روش سياسي براي مشارکت دادن آنان در امور جامعه دانست بلکه تکرار اين عمل در زندگي امام شاهد ديگري بر اين مدعاست که از منظر امام خميني نظرات کارشناسي و حاصل عقل جمعي، داراي اعتبار شرعي است.

ايشان در پيام هفت ماده‌اي خود به ملت و مسئولين در سال 22 بهمن سال 61، احکام ثانويه‌اي که به وسيله مجلس تشخيص موضوع داده شده و شوراي نگهبان نيز به لحاظ مطابقت با شرع و قانون اساسي بر آن صحه گذاشته را مانند احکام اوليه شرعي مصداق حکم الله دانسته و رد و انکار آن را مانند رد و انکار احکام اوليه اسلام مي‌شمارند.

اين نكته نيز لازم است كه تذكر داده شود كه رد احكام ثانويه پس از تشخيص موضوع به وسيله عرف‏ كارشناس، با ردّ احكام اوليه فرقى ندارد، چون هر دو احكام اللَّه مى‏باشند. و نيز احكام ثانويه ربطى به اعمال ولايت فقيه ندارد و پس از رأى مجلس و انفاذ شوراى نگهبان، هيچ مقامى حق ردّ آن را ندارد، و دولت در اجراى آن بايد بدون هيچ ملاحظه‏اى اقدام كند. و با تشخيص دو سوم مجلس شوراى اسلامى كه مجتمعى از علماى اعلام و مجتهدان و متفكران و متعهدان به اسلام هستند، در موضوعات عرفيه كه تشخيص آن با عرف‏ است، با مشورت از كارشناسان، حجت شرعى است‏. [صحيفه امام، ج17،ص321]

نگاهي به چند نمونه‌ از تمکين امام خميني به نظرات کارشناسان

يکم: انتخاب رياست دولت موقت، تنفيذ حکم رياست جمهوري به اولين رئيس جمهور و انتخاب قائم مقام رهبري حوادث اثر گذاري در تاريخ انقلاب بوده‌اند. حوادثي که بعدها تبعات بسياري را موجب شد و حوادث ديگري را رقم زد. بي ترديد در انتخاب مهندس بازرگان به رياست دولت موقت و مرحوم آيت الله منتظري به قائم مقامي رهبري توسط مجلس خبرگان، نظرات کارشناسان وقت نقش بسياري داشته است.

اما مسئله انتخاب آقاي بني صدر به رياست جمهوري به اظهار نظر کارشناسان و تمکين امام از نظرات آنان مربوط نمي‌شود اما مسئله تنفيذ رأي ملت توسط ولي فقيه از حساسيت بسياري برخوردار است.

«اصل ولايت فقيه و اختيارات وسيع آن» از اصول انديشه امام خميني است. حق حاکميت رياست جمهور در انديشه فقهي امام افزون بر جلب آراء مردم، مشروط به قبول و اذن حاکم منصوب از جانب شرع است و عدم تنفيذ آراء مردم توسط ولي فقيه عادل به معناي سيطره غير مشروع بر سرنوشت اجتماعي مردم است.

در هر يک از موارد پيشين امام خميني رأي و نظر مستقلي داشتند که در مجموع با آراء کارشناسان و نتيجه آراي مردمي در انتخاب رياست جمهوري متفاوت بوده است. در عين حال با تمکين به نظر جمعي دست اندرکاران مديريت کشور و کارشناسان خبرگان، رياست مهندس بازرگان بر دولت موقت و قائم مقامي مرحوم آيت الله منتظري را مي‌پذيرند و نيز با احترام به آراي مردم و اعتماد به خواست آنان رياست جمهوري آقاي بني‌صدر را تنفيذ مي‌کنند و اين در حالي است که رأي و نظري مخالف دارند.

و اللَّه قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف‏ بودم‏،… و اللَّه قسم، من با نخست‏وزيرى بازرگان مخالف‏ بودم‏ ولى او را هم آدم خوبى مى‏دانستم. و اللَّه قسم، من رأى به رياست جمهورى بنى صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم. [صحيفه امام،ج‏21،ص331]

دوم: در اولين قانون اساسي مصوب سال 57 شرط «مرجعيت» از شروط مذکور در شرايط رهبري جمهوري اسلامي و ولايت فقيه بود. بنا بر اين شرط، کسي مي‌توانست رهبري پس از امام خميني را عهده دار شود که علاوه بر اجتهاد و فقاهت اسلامي، محل مراجعه فقهي مردم بوده و در امر فروعات ديني داراي رساله و مقلد باشد.

تصويب چنين قانوني محصول ساعتها تلاش و حاصل رأي و نظر گروه بسياري از کارشناسان مجلس خبرگان قانون اساسي بود. امام خميني/ در اين مورد نيز به رغم نظر و تشخيص خودشان به راي و نظر کارشناسان تمکين کردند و ضمن امضاء قانون اساسي آن را تنفيذ نمودند.

خواسته بوديد نظرم را در مورد متمم‏ قانون‏ اساسى بيان كنم.

هر گونه آقايان صلاح دانستند عمل كنند. من دخالتى نمى‏كنم. فقط در مورد رهبرى… من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط (مرجعيت) لازم نيست… در اصل قانون اساسى من اين را مى‏گفتم، ولى دوستان در شرط (مرجعيت) پافشارى كردند، من هم قبول كردم. من در آن هنگام مى‏دانستم كه اين در آينده نه چندان دور قابل پياده شدن نيست‏. [صحيفه امام،ج‏21،ص371]

ذکر اين نکته نيز درخور توجه است که امام خميني علي رغم درخواست رياست مجلس خبرگان براي اعلام نظر در مورد متن کامل متمم قانون اساسي فقط در مسئله شرط مرجعيت براي رهبري اعلام نظر مي‌کنند و ما بقي موارد را به کار کارشناسي و صلاح ديد خبرگان احاله مي‌کنند که اين نکته را نيز مي‌توان شاهد ديگري بر تمکين امام در برابر نظرات کارشناسي دانست.

سوم: چيزي از فتح الفتوح آزادي خرمشهر نگذشته بود که صدام به بهانه حمله سراسري اسرائيل به جنوب لبنان نداي صلح طلبي سر داد و فرياد خاتمه دادن به جنگ را برآورد. حقيقت اين بود که فتح خرمشهر اگر چه پيروزي بزرگي براي رزمندگان اسلام محسوب مي‌شد اما پايان کار نبود. صدام در حالي دم از خاتمه جنگ مي زد که هنوز نقاط متعددي از خاک ايران را در اشغال خود داشت و هنوز بر عدم پذيرش معاهده 1975 الجزاير که مرزهاي بين المللي دو کشور را مشخص مي‌کرد پافشاري مي‌کرد رزمندگان ما با فتح خرمشهر توان و روحيه بالاتري به دست آورده بودند و نيروهاي بعثي در پي بازپس‌گيري خرمشهر دچار سرخوردگي و ضعف روحيه شده بودند. آتش‌بس بي پشتوانه‌اي که از سوي صدام پيشنهاد مي‌شد مي‌توانست خدعه‌اي براي بازيابي توان و روحيه نظامي ارتش بعث و تهديد دوباره مرزهاي خودي باشد.

کارشناسان نظامي ايران معتقد بودند در چنين شرايطي ورود به مذاکرات صلح نمي‌تواند منافع ايران را تأمين کند. آنان بر اين باور بودند که بايد وارد خاک عراق شد و بخشي از خاک عراق را تسخير کرد تا با به دست آوردن امتياز اراضي عراق، در شرايط نسبتاً برابري با نيروهاي بعثي قرار بگيريم. آنان مي‌گفتند ما در جنگ نمي‌توانيم خودمان را مقيد کنيم که از مرزدميان دو کشور عبور نکنيم، چون بعضي وقت‌ها دفاع ايجاب مي‌کند که ما به يک عامل طبيعي متکي شويم، بنابراين بايد به جايي فراتر از خاک ايران برويم تا تلفاتمان کم شود افزون بر اين از نظر منطق سياسي نيز اگر ارتش عراق مطمئن شود که ما نمي‌خواهيم از مرز عبور کنيم، حاضر نمي‌شود شرايط ايران را براي تحقق صلح بپذيرد.

امام خميني اما با ورود به خاک عراق مخالفت مي‌ورزيد و معتقد بود بايد در خاک خودمان با نيروهاي بعث مقابله کنيم و آنها را تا مرزهاي معين شده در معاهده الجزاير عقب برانيم و مبارزه را تا حصول نتيجه نهايي پي‌بگيريم اما نبايد وارد خاک عراق بشويم. ايشان معتقد بود که اگر وارد خاک عراق شويم با چند مشکل مواجه خواهيم بود. مردم عراق که تا آن روز احساس مي‌کردند ارتش عراق متجاوز است و دلشان با ما بود. با ورود ما به خاک عراق اين زمينه را پيدا مي‌کنند که رژيم صدام احساس وطني آنها را برانگيزد و آنان را در برابر ما قرار دهد. افزون بر اين تا زماني که در داخل خاک ايران مي‌جنگيم در افکار عمومي بين‌المللي، کشوري مدافع تلقي مي‌شويم اما اگر از مرز عبور کنيم آنها مي‌توانند در تبليغاتشان ما را متجاوز معرفي کنند در حالي که عراق متجاوز است. و نکته‌اي ديگر اين که کشورهاي عربي و غربي که در برابر جنگ عراق با ما ظاهر بي‌طرفي گرفته‌اند به محض آنکه وارد خاک عراق شويم اين ظاهر نمايي را نيز کنار مي‌گذارند و آشکارا به کمک صدام حسين خواهند شتافت و عليه ما موضع گيري مي‌کنند و و از نظر مالي و تسليحاتي او را حمايت خواهند کرد.

اما با تمام اين احوال کارشناسان نظامي و سياسي ما به ضرورت نفوذ به خاک عراق براي به دست آوردن تضمين براي صلح و عدم حمله مجدد رژيم بعث اعتقاد راسخ داشتند هر چند ادامه جنگ ثايت کرد که نظر امام صائب بوده است چرا که  همه اتفاقاتي که ايشان پيش بيني مي‌کردند پس از آن رخ داد.

امام خميني با اين شرط که اگر قرار است وارد خاک عراق شويد در جاهايي وارد شويد که مرکز تجمع و حضور مردم عراق نباشند و آسيب نبينند به نظرات کارشناسان تمکين کردند و اجازه ورود به خاک عراق را صادر نمودند.

ملت مظلوم در بند عراق، عزيزان زجر ديده و شكنجه كشيده محترم بين النهرين، اكنون كه برادران مجاهد شما در دفاع از ميهن خود و دفع حملات دشمن اسلام مجبور شدند به خاك عراق بيايند تا به خواست خداوند متعال ملت ستمديده عراق را از شرّ حزبى كه در طول سلطه غير مشروعش بر كشور اسلامى، آن چنان ضربه‏ها به اين ملت شريف وارد كرده كه قابل شمارش نيست نجات دهند. [صحيفه امام، ج16،ص 375]

چهارم: تحميل نبردي هشت ساله از سوي دشمنان ملت و نظام جمهوري اسلامي در تاريخ ايران اتفاق ساده‌اي نيست که بتوان از کنار آن به راحتي عبور کرد. هشت سال نبرد مداوم و صدها هزار شهيد و جانباز و اسير و خسارتهاي فراوان ديگري که به دنبال آن بر ملت ما تحميل شده بود براي هيچ کس قابل گذشت نبود. به ويژه آنکه دفاع از دين و انقلاب و وطن و پيروي از فرهنگ کربلاي حسيني، دري از بهشت را به روي مجاهدان راه خدا گشوده بود که از جوانان و مردان ايران زمين دلاوراني مجاهد و شيفته شهادت ساخته بود که مرگ سرخ را بر پذيرش ذلت ترجيح مي‌دانند. پيشاپيش اين دلاور مردان سخنان صادقانه حضرت روح الله بود که عطر انفاش آسماني‌اش جان صدها هزار رزمنده و مجاهد راه خدا را زنده مي‌کرد و آنان را به لبيک گفتن به نداي حضرت سيد الشهداA که از وراي قرنها دوباره به گوش مي‌رسيد دعوت مي‌کرد.

اين شور و نشاط جهاد را اما خبري بهت آور به آرامشي حيرت آفرين بدل کرد. خبر قبول قطعنامه 598 سازمان ملل از سوي امامِ مجاهدان، خبري بود که دلهاي اهل جهاد را درنورديد، يک چشمشان را به خون نشاند و چشم ديگرشان را به چشمه اشک مبدل کرد. گروهي را به ترديد افکند، زبان گروهي را به گلايه باز کرد، گروهي را از آنچه کرده بودند پشيمان ساخت و احساسي شبيه سرخوردگي و شکست در آنان پديد آورد و گروهي بسيار بزرگ از مجاهدان راه خدا را از ميدان جهاد اصغر به جبهه جهاد اکبر فراخواند.

 قبول قطعنامه 598 در حقيقت نقطه عطفي در تاريخ انقلاب اسلامي بود. فارق از چند و چون و چرايي ماجراي قبول قطعنامه، آنچه مسلّم است آن است که تصميم پذيرش قطعنامه حاصل آراء و نظرات اکثر کارشناسان سطوح بالاي نظامي و سياسي آن روز ايران اسلامي بوده است. کارشناساني که امام خميني به تعهد، صداقت و دلسوزي آنان ايمان داشت.

اين بار نيز امام خميني در شرايطي دست از نظر خويش مي‌کشد و در برابر نظر کارشناسان تمکين مي‌کند که آن را به مثابه نوشيدن جام زهر مي‌دانند. جام زهري که براي مصلحت اسلام و ملت ايران لاجرعه سر کشيد و سوز جگرگدازش چندي بعد ملتي را داغدار عروج رهبر بي نظير خود ساخت.

«و اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتاً مسئله بسيار تلخ و ناگوارى براى همه و خصوصاً براى من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراى آن مى‏ديدم؛ ولى به واسطه حوادث و عواملى كه از ذكر آن فعلًا خوددارى مى‏كنم، و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامى كارشناسان سياسى و نظامى سطح بالاى كشور، كه من به تعهد و دلسوزى و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم؛ و در مقطع كنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى‏دانم. و خدا مى‏داند كه اگر نبود انگيزه‏اى كه همه ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قربانى شود، هر گز راضى به اين عمل نمى‏بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود. اما چاره چيست كه همه بايد به رضايت حق تعالى گردن نهيم. و مسلّم ملت قهرمان و دلاور ايران نيز چنين بوده و خواهد بود.» [صحيفه امام،ج‏21،ص92]

چشم و چراغی که بود

متن زیر را سال 88 نوشتم و اکنون آن را بازنشر می کنم.

——————————————————————————–
روزگاري امام راحلمان فرمود « شما (خانواده شهدا ) چشم وچراغ ملّتيد » 1. نمي دانم چه شد که هر قدر از آن روزها فاصله گرفتيم اين جمله امام راحل هم برايمان بي معنا تر شد .

هنوز جنگ تمام نشده بود که تخريب خانواده هاي شهدا و جانبازان آغاز شد . اولين تيرهايي که سينه سوخته و درد آلود اين چشم و چراغهاي ملّت را نشانه رفت ، تيرهاي زخم زبان و اتهام و بدگويي بود . کمکهاي محدود و اوليه اي که از سوي بنياد شهيد به برخي از آنان صورت مي گرفت در زبان آنان که هيچ هزينه اي براي انقلاب و جنگ نکرده بودند به آلاف و الوف رسيد و چنان شايعه بهره مندي خانواده شهدا از بيت المال قوّت گرفت که گوئي هر خانواده اي تعمداً حاضر به فدا کردن جگر گوشه يا سرپرستش شده است تا در عوض از کرور کرور غنائم بنياد شهيد استفاده کند .

اين اولين حربه اي بود که چشم بيدار ملت و چراغ نوربخشش را نشانه گرفت و البته گلوله اش به هدف نيز نشست. اگر چه اغلب خانواده هاي شهدا دردمندانه و صبورانه سختي از دست دادن عزيزانشان را و گذران زندگي دشوارشان را تحمل مي کردند و زخم زبانها را نيز براي رضاي خدا به جان مي خريدند اما خدا مي داند که دشمنان بيدار نظام و دوستان نادان آن با چنين لجن پراکني چه زخمها که بر دل داغدار بازماندگان شهدا ننشاندند.

بعدها که خدمات بيشتري براي خانواده هاي شهدا ارائه شد از سهميه دانشگاه تا اولويت استخدام و امثال آن ، حجم بيراه گويي ها و کينه توزيها نيز افزايش پيدا کرد . گويي اينک ديگران طلبکار خانواده هاي شهدا بودند . من که خود از آبان سال 60 به جرگه خانواده هاي شهدا پيوسته بودم شاهد بودم که غالب خانواده ها هيچ طلبي از نظام و ملّت نداشتند و اگر هر از گاهي کساني از خانواده هاي شهدا پيدا مي شدند که مطالباتي داشتند (فارغ از این بحث که محق بودند یا نبودند)  در مقابل خيل عظيم ديگر خانواده ها به حساب نمي آمدند . اما آنان که کمر به ترور شخصيت خانواده هاي شهدا بسته بودند همين گروه اندک را با هو و جنجال به جاي اکثريت نشاندند و تمام خانواده هاي معظم شهدا را به چوب آن عده نادر راندند . اين سلاح هرگز از تير تهي نشده و هنوز نيز سينه مجروح اسوه هاي صبر و اسقامت را آماج گلوله هاي خود قرار مي دهد .

اين همه در حالي است که در کشورهاي نامسلماني که درگير جنگ جهاني بوده اند پس از گذشت ده ها سال ، رزمندگان به جاي مانده از آن نبردها را همچنان تقديس مي کنند و خانواده هاي به جا مانده از کشته شدگانشان هنوز بر قله افتخار آن جوامع خيمه زده اند . من اين را به چشم خود ديدم .

اين همه گذشت تا کار به انتخابات دهم رياست جمهوري در سال 88 کشيد . اوج کينه ورزي با خانواده هاي شهدا خودش را در قالب خير خواهي براي نظام نشان داد و دروغ ها بر عليه آنان بزرگتر و اتهام ها سهمگين تر شدند . به جرم اختلاف سليقه سياسي ( به لجن کشيده شده ، منحرف ، حامي سکولار ، غرب زده ، خائن به راه شهدا و …) خوانده شدند و به مجازات اين که چون برخي ديگر نمي انديشند و به گناه اين که خانواده شهيد هستند هر چه را که تا ديروز نثار دشمنان انقلاب اسلامي مي کردند ، نثارشان کردند . درد آور تر اين بود که امروز کساني بر عليه آنان به ميدان آمده بودند که هر چه دارند و داشتند را مديون صبر و گذشت همين خانواده ها و رشادتهاي شهدايشان هستند .

امام ما (قدس الله نفسه) خانواده هاي شهدا را چشم ملّت خواندند چرا که آنان به حکم ايثار و نثارشان ، درخت انقلاب را که با خون عزيزانشان و درد و رنج و صبوري دلهاي داغدارشان قد کشيده ، با دقت و وسواس رصد مي کنند، آفتها را مي شناسند و مي بينند و فرياد مي کشند . پير به ملکوت پر کشيده مان آنان را چراغ ملّت خواندند چرا که آنان به حکم روايت شريف ( أهل البيت أدرى بما في البيت ) – که يعني اهل خانه به آنچه در خانه مي گذرد آگاه ترند – 2 بيش از ديگران به اهداف و آرمان و مقصود شهيدان واقفند و چون چراغي نوربخش که راه را بر رهروان روشن مي کند ، مسير ، مقصد ، مقصود و سيره شهيدان را همواره روشن نگاه مي دارند تا دست تحريف و مصادره به مطلوب ديگران از آستان راه شهيدان به دور بماند .

البته اين همه به معناي مصونيت خانواده هاي شهدا از خطا و يا حتي انحراف نيست . نه آنان که هيچ کس و در هيچ موقعيت و مقامي مصون از خطا و انحراف نيست . هم از اين رو لازم است تا آحاد جامعه اسلامي در برابر يک ديگر احساس مسئوليت کرده و همواره يکديگر را در پيمودن مسير نوراني شهيدان که همانا طريق قرآن و عترت است ياري دهند . اما آنچه در اين چند ماهه اخير شاهدش بوديم نه خير خواهي و نصيحت و نقد انديشه و بيان ، که بدگويي و افتراء و ناسزا و تهمت بود. هجمه نامبارکي که دامنه آن تا بيت امام راحل (قدس الله نفسه) نيز رسيد . رفتار منحوسي که اگر چه با ادعاي انقلابي گري و دفاع از اسلام و نظام اسلامي صورت مي گيرد اما نه با آموزه هاي اسلامي سازگاريي دارد و نه با سفارش هاي امام راحل قرابتي .

غرضم خارج کردن آنان از حوزه نقد نیست چه این که  وقتی معصومي چون امير المؤمنين علي (ع) با وجود عصمت الهي و در مقام امام مسلمين مي فرمايد (پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.) 3 ديگر کيست که در جامعه ديني از حوزه نقد خارج باشد؟ اما نقد شدن و نقد کردن چیزی است و تخریب و دشمنی چیز دیگر.

به هر حال باور دارم که اين بار دشمن  نه با لباس ضد انقلاب ، که با لباس حمايت از انقلاب و اسلام و ولايت فقيه و در دامنه افراط و تفريط مدعيان و نه با زبان بيگانه ، که از دهان های آشنا ، مي کوشد تا چشم ملت را کور و چراغ ملت را بي نور کند . نقد منصفانه و عالمانه را چون لقمه اي جويده شده به دور انداخته و شمشير تهمت و ناسزا و بدگويي بيرون کشيده است . به هوش باشيم که تيغ مذهب عليه مذهب از شمشير کفر بر عليه آن ، برنده تر است.

———————————————————-

پ . ن . 1 = صحيفه امام ، جلد 14 ، صفحه 80

پ . ن . 2 = به نقل از مرحوم علامه مجلسي در بحارالأنوار ، ج 78 ، ص 273

پ . ن . 3 = نهج البلاغه ، خطبه 216

فقط می خواهم شیعه تان باشم.

گويي مناسبات شاه و رعيت، سلطان و گدا، ارباب و نوکر و … رفته تو خونمون. حتي پيامبر و ائمه (ع) را هم شاه و سلطان و ارباب مي کنيم و خودمون مي شيم رعيت و گدا و نوکر  بعد هم بهش افتخار مي کنيم.

اين در حاليه که هيچ وقت پيامبر يا ائمه مناسبات خودشون با پيروانشون را اينگونه تعريف نکردند.

پيامبر و اهل بيت (ع) هرگز خودشون را شاه يا سلطان يا ارباب نناميدن و پيروانشون رو هم رعيت و نوکر و گداي خودشون نخواستند. خدا آنها را مقتداي ما قرار داد و آنها هم ما را مسلمان و شيعه و تابع خدا خواسته اند. حتي اگر گفته اند از ما اطاعت کنيد هرگز به اين معني نبوده که نوکر ما بشين و مثل بردگاني که از اربابشون اطاعت مي کنند از ما اطاعت کنيد. بلکه به اين معناست که ما جز امر خدا را نمي گيم و جز راه خدا رو نمي ريم و شما هم اگه خدا را مي خواهيد کلام و روش ما را دنباله روي کنيد.

وقتي آنها را شاه مي ناميم نا خودآگاه مناسباتمان را با پيامبر و اهل بيت تغيير مي دهيم. از شيعه يا مسلماني که به امر خدا دنباله روي و الگو برداري از امامان هدايت ، دغدغده اصلي اوست مبدل به رعيت و گدايي مي شيم که فقط مدح کردن و قربون و صدقه رفتن و … دغدغده اصلي شه.

اينجاست که حال و روزمون مي شه يک همچين چيزي که الان هست.

باور کنيم که الفاظ بار و تأثير خاص خودشون رو دارن. پيامبر(ص) و ائمه (ع) را همانطور خطاب کنيم که خودشان گفته اند و خودمان را همان طور بدانيم و بناميم که آنها معرفي کرده اند.

وقتي به رسول خدا و امامان هدايت گفتيم شاه نا خودآگاه مي شيم رعيت؛ وقتي گفتيم ارباب ناخودآگاه مي شيم  نوکر و … اونوقت روابط و مناسباتمون رو هم با لوازم همين مفاهيم تنظيم مي کنيم. اين مي شه که طرف از يک سوی تمام عمر و مالش رو هم صرف هيئت و اظهار ارادتهاي عاشقانه به پيامبر و عترت مي کنه اما از سوی دیگه  در عمل و انديشه فرسنگها از تعاليم اهل بيت فاصله مي گيره.

علاوه بر اين، مفاهيمي مثل شاه و سلطان و ارباب خود به خود با نوعي تحکم از بالا به پائين همراهه که شامل احتمال صدور دستورات ظالمانه و عادلانه مي شه. اما پيامبر يا امام مفاهيمي هستند که بيان کنندگي اوامر خدا، هدايت به سوي رستگاري و انتخاب آزادانه راه خدا را تداعي مي کنند و احتمال  صدور دستورهای ظالمانه را هم خود به خود نفی می کنه.

حتي وقتي آنها را با عناويني مثل (سيدي و مولاي) صدا مي کنيم هرگز به معناي فارسي (آقا) در برابر نوکر و (مولا) در برابر عبد نيست. بلکه اين (آقايي) از برتري رتبه در تقرب به خدا بر مي خيزه و اون (ولايت) به معني راهبري است.

من کلاً با اين ادبيات مشهور شاه و سلطان و ارباب مشگل پيدا کردم. دوست ندارم نوکر باشم ، گدا باشم يا رعيت؛ دوست ندارم و اونها هم منو به اين شکل نخواستن.

دوست دارم مسلمان باشم، شيعه شان باشم، پيروشان باشم يا دست کم محبّشان باشم. همانطور که خودشون گفته اند…

گزارش یک جشن

یادنامه امام موسی صدر در عید فطر

غروب روز دوشنبه بود که خواهرم سرکار خانم پالیزبان با من تماس گرفتند و گفتند رفقای خوبم در یاران صدر جزوه هایی را درباره امام موسی صدر آماده کرده اند که می خواهند در روز عید فطر میان نمازگزاران پخش کنند . قرار شد من هم در این توفیق سهیم باشم و تعدادی از آن جزوه ها را در میان نمازگزاران  شهر قم به دست مردم برسانم.

سه شنبه بود که جزوه ها به دستم رسید. تعدادی از جزوه ها را به یکی از دوستانم رساندم تا در مراسم نماز مسجد محلشان در اطرف فردیس کرج توزیع کند و بقیه آنها را پشت ماشینم گذاشتم تا روز عید آنها را پخش کنم.

قرار شده بود نماز عید فطر امسال ساعت 8 صبح توسط آیت الله مکارم شیرازی خوانده شود. قبل از نماز تعدادی از جزوه ها را از ماشین برداشتم و راه افتادم . از گیت پارکینگ شرقی حرم رد شدم و توی راه ایستادم. با مردم سلام و علیکی می کردم و تبریکی می گفتم و به هر کس که خودش تمایل نشون می داد یک جزوه می دادم .  بعضی ها فکر می کردند دعای قنوت پخش می کنم اما تا چشمشان به تصویر امام می افتاد دستشون رو عقب می کشیدن و می رفتن . بعضی های دیگه اما می ایستادند تا همون جا جزوه رو یک نگاه اجمالی بکنند. چند دقیقه بعد جزوه هایی که به همراه آورده بودم تموم شد. بعضی از نمازگزرانی که جزوه بهشون نرسیده بود با حسرت می پرسیدند: تمام شد؟ و من وعده می دادم که بعد از نماز باز هم تعدادی جزوه توزیع خواهد شد .

جزوه ها که تمام شد راه افتادم تا به نماز برسم . توی مسیر با کمال تأسف چشمم به جزوه هایی خورد که روی زمین انداخته شده بودند . از روی زمین برشون داشتم و خاکشون رو تکوندم . یک از همون آقایونی که جزوه بهش نرسیده بود و در میان راه به انتظار همسر و فرزندانش بود تا دید توی دست من چند جزوه دیگر هست دوان دوان خودش رو به من رسوند و گفت : حالا که از این کتابچه ها داری به منم بده می ترسم بعد نماز نبینمتون! منم با خوشحالی یکی از جزوه ها رو تقدیمش کردم.

توی خیابون صفائیه جمعیت نمازگزار در صفوفی منظم روی زمین نشسته بودند و منتظر برگزاری نماز بودند. آقای فلاح زاده ، روحانی معروفی که اغلب ما در تلوزیون و برنامه های آموزش احکام ایشان را دیده و می شناسیم مشغول بیان احکام شرعی مربوط به روز عید بود. سجاده ام را همانجا روی زمین پهن کردم و نشستم. هنوز دو تا جزوه توی دستم باقی مونده بود. یکی از جزوه ها رو به مرد میانسالی که کنارم نشسته بود دادم و با احترام گفتم : خدمت شما باشه. نگاهی به من کرد و نگاهی به جزوه و بعد شروع کرد به خواندن . مرد جوانی همراه او بود . چشمش که به تصویر امام افتاد از مرد میانسال پرسید: مگه این آقا لبنانی نیست ؟ مرد میانسال گفت : چی می گی  پسر ؟ این آقا متولد همین قم خودمونه . اصالتاً ایرانیه بنده خدا ! بعد رو به من کرد و از وضعیت حیات یا شهادت امام پرسید و دوباره مشغول مطالعه جزوه شد.

نماز که تموم شد به سرعت سمت ماشین رفتم. همه جزوه ها رو برداشتم و عبام رو در آوردم و انداختم توی ماشین. دوباره به میان مردم آمدم . فریاد می زدم که : امام موسی صدر ، فقیه ایرانی که سی و سه سال در اسارت قذافی ملعون است . دعا کنیم که یوسف ما باز گردد.

صدای من توجه مردم را جلب کرد . یک آخوند ، بدون عبا ، وسط راه ایستاده و داد می زنه : امام موسی صدر، گمگشته انقلاب اسلامی ، فقیه در بند دیکتاتور …

یواش یواش آنقدر سرم شلوغ شد که راه بند آمد . بعضی ها با شنیدن نام امام موسی صدر با اشتیاقی که توی چهره شون نمایان بود به طرفم می آمدن و دعا می کردند و خسته نباشید می گفتند .

بعضی ها چشم غرّه می رفتند و ازم فاصله می گرفتند ، بعضی ها هم که اغلب جوان بودند با تعجب به سراغم می آمدند که ببینند این امام موسی صدر کیه که یک آخوند عمامه به سر وسط راه وایساده و اسمش رو فریاد می زنه . جزوه رو می گرفتن و هنوز راه نیافتاده مشغول خواندن می شدن.

بعضی ها که سوار ماشین بودند ترمز می کردند و ازم میخواستند که یک جزوه بهشون بدم . چند تا موتور سوار ازم عبور کردند اما دوباره برگشتن و سراغ جزوه ها رو گرفتن.

کم کم محموله من تمام می شد و جمعیت لحظه به لحظه زیادتر . گاهی بچه های کوچیک سراغم می آمدند و می گفتند : حاج آقا به ما هم از اینا می دی ؟ می خندیدم و از جزوه ها و عکسهای کوچکی که به همراهم بود بهشون می دادم . راستی راستی که این بچه ها امید آینده ما هستند. خدا رو چه دیدی شاید تصویر امام توی قاب چشم کوچک و مهربونشون جا بگیره و کم کم به قلبشون راه پیدا کنه و فردا هر کدومشون به دنبال آشنا شدن با امام به یک یار صدر تبدیل بشن.

هر چی همراهم بود به مردم دادم و داشتم بر می گشتم که پیر مردی در حالی که یکی از جزوه ها رو در دست داشت به دنبالم راه افتاد و صدام کرد . ازم تشکر کرد و گفت : حاج آقا متاسفانه خیلی ها مون امام موسی صدر را نمی شناسیم مخصوصا جوانها . خدا خیرتون بده که این مرد بزرگ را به یادمون میارین.

انگار خستگی ام بیرون رفت اما با خودم گفتم : موسای عیسی دم ، امام عزیز ، شرمسار تو هستم که اینقدر در شناساندنت کوتاهی کرده ایم که حتی در شهر تو ، هنوز خیلی ها تو را نمی شناسند و برخی هنوز بر اساس جهلشان با تو دشمنی می کنند .